طلیعه سخن
در سالروز شهادت حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام)، ضرورت واکاوی ابعاد مکتب علمی و فرهنگی آن حضرت برای شیعیان آن امام بزرگوار و آحاد امت اسلامی امری ضروری است.
در آغاز سخن باید حول این مسأله مهم تأمل نمود که به راستی چرا عنوان رئیس مذهب مربوط به امام صادق(علیه السلام) است؟ در حالی که رئیس مذهب علی بن ابی طالب(علیه السلام) و به یک معنا شخص خاتم الأنبیاءرسول اکرم(صلی الله علیه و آله) است.
باید اذعان نمود حضرت علی(علیه السلام) خانه نشین بود و نشر احکام به وسیلۀ آن حضرت کمتر اتفاق افتاد، در پنج سال حکومت هم آن حضرت، گرفتار مشکلات، جنگ ها و مخالفت ها بود. دوران امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) نیز با خفقان شدید از سوی بنی امیه سپری شد و اجازه نشر احکام برای آن بزرگواران میسّر نگردید.
دوران امام سجاد(علیه السلام) خفقان شدت یافت و کسی جرأت نداشت بگوید من شیعۀ علی (علیه السلام) هستم یا اینکه به سراغ امام سجاد(علیه السلام) برود، در خفقان این چنینی نشر احکام امکان پذیر نبود.
با سراشیبی حکومت بنی امیه در آغاز دوران امام باقر(علیه السلام) یک آزادی نسبی فراهم گردید و آن حضرت پرچم نشر احکام و علم و دانش را بلند کرد، این مسأله در دوران امام صادق (علیه السلام) گسترش بیشتری پیدا کرد.
کار به جایی رسید که چهار هزار نفر از محضر امام صادق(علیه السلام) درس دین آموختند؛ در عقاید، معارف، فقه، اخلاق و تفسیر و در همۀ مسائل اسلامی از بیانات آن حضرت استفاده کردند و در همه جا یعنی در مدینه، کوفه و مکه..سخن از مکتب علمی امام صادق(علیه السلام) بود.
مکتب علمی آن حضرت آن چنان جامع و فراگیر بود به نحوی که کتب تفسیری، اعتقادی، فقهی و اصولی.. مشحون از قال الباقر(علیه السلام) و قال الصادق(علیه السلام) بود.
اينكه مذهب شيعه را مذهب جعفرى می گويند به خاطر همين است كه بيشترين روايات از امام ششم جعفر بن محمد الصادق عليه السلام نقل شده است؛ در واقع از آنجا که آراى فقهى فراوانى که از امام جعفر صادق عليه السلام نقل شده، نقش مهمى در توسعه فرهنگى اسلام مخصوصاً فرهنگ اهل بيت (ع) ایفا کرده، لذا مذهب اماميه، به «مذهب جعفرى» معروف شده است.
از سوی دیگر اسلام در آن زمان گسترش عجیبی پیدا کرده بود، تمامی کشورهای تقریبا آباد آن عصر و زمان در زیر پرچم اسلام گرد آمده بودند، و از آنجا که تازه مسلمانان از مذاهب و ملّیت های مختلف، عقاید و سنت های مختلف بودند، به تبع آن آموزه های انحرافی به میان مسلمانان وارد شد.
تاريخ زندگى امامان معصوم علیهم السلام مخصوصاً عصر امام صادق علیه السلام گواه بر آن است كه چگونه آن حضرت در مقابل مكتب هاى التقاطى كه بر اثر گسترش اسلام و ورود افكار انحرافى به حوزه مسلمين و نيز خرافات و اوهام و تفسيرهاى غلط و نادرست و تحريف غاليان و قاصران، مانند كوه ايستادند و اسلام خالص و ناب را حفظ كردند.
در این میان برخى از هندوها و يونانيان پس از پذيرش اسلام، افكار صوفی گرى خود را با دستورات اسلامى آميخته، و فرقه منحرف صوفيه را تشكيل داده، و راه و روش هاى خاصى جهت تهذيب نفس ارائه دادند، كه با مخالفت بزرگان و رهبران دين نوپاى اسلام، از جمله امام صادق عليه السلام مواجه شد. امام ششم عليه السلام در روايات متعدد افكار آنان را تخطئه و مردود اعلان كرد. آنچنان که مناظرات امام صادق عليه السلام با فرقه هاى صوفيه و زاهدنما مشهور و معروف است.
هم چنین در عصر آن حضرت به قدری آزادی پیدا شده بود و وضع جامعه به جایی رسیده بود که ابن ابى العوجاء مادی و غیر معتقد به خدا، در مسجد پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم تبلیغات مادی گری می کرد.
تاريخ می گويد آن حضرت در برابر هيچ سؤالى از مسائل دين كه از ایشان می شد، ناتوان نمی ماند و به بهترين وجه پاسخ می گفتند.
«مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ» از اصحاب امام صادق(علیه السلام) می گوید؛ در مسجد پیغمبر(صلی الله علیه و آله) و در کنار قبر آن حضرت ابن ابى العوجا مادی را دیدم که تبلیغات مادی گری (انکار خدا و دین) می کند، نزدیک رفتم و فریاد کشیدم و او را از این کار بازداشتم، او در جواب گفت به نظر می رسد از اصحاب امام صادق(علیه السلام) باشی، امام تو این گونه با من سخن نمی گوید و با دعوا صحبت نمی کند بلکه پاسخ پرسش هایم را به گونه ای جواب می دهد که من در پاسخ مجدد حیران و درمانده و مستأصل می مانم.
بدین ترتیب در عصر آن حضرت و در حالی که سردمداران حکومت به جان هم افتادند و نمی توانستند در مقابل موج جنگ نرم دشمنان بایستند، امام صادق علیه السلام در چنین شرایطی باید قیام کند، قیام فرهنگی گسترده که هم در مقابل نفوذ فرهنگ های بیگانه بایستد؛ هم در مقابل سم پاشی های مخالفین و منافقین، واقعاً قیام آن حضرت، قیام عجیبی بود.
در شرایط کنونی نیز شاهدیم دشمنان اسلام که نتوانستند نظام اسلامی را با جنگ و تحریم وادار به تسلیم کنند، حالا از طریق شبهه افکنی به فکر افتادند تا در جوانان نفوذ کنند و آن ها را دچار تشتّت نمایند یعنی همان شرایط زمان امام صادق(علیه السلام) در عصر حاضر نیز به وضوح مشاهده می شود.
اینجا است که باید از مکتب ناب امام صادق (علیه السلام) بهره گیریم، لذا علماء، دانشمندان اعم از علمای حوزه های علمیه و اساتید دانشگاه باید با فنون و علوم مختلف اسلامی آشنایی داشته باشند و با شبهات مخالفین مقابله و مواجهه مطلوب و موثر نمایند و از تزلزل عقیدتی و فکری جوانان در جامعه جلوگیری نمایند، در غیر این صورت قطعاً با مشکلات فراوان و چالش های خطرناک مواجه خواهیم شد.
پیام ها و بیانیه ها
پیام تسلیت حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی دامت برکاته
در پی رحلت حجت الاسلام والمسلمین حاج آقا بزرگ بنیادی
بسمه تعالی
إنا لله وإنا الیه راجعون
خبر رحلت عالم ربانی مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج آقا بزرگ بنیادی موجب تأسف و تأثر گردید.
ایشان سالیان متمادی در منصب امامت جمعه و ریاست حوزه علمیه کازرون خدمات وافری برای مردم آن خطه انجام داد و شاگردان فراوانی را تربیت کرد.
اینجانب رحلت این عالم فرزانه را به حوزههای علمیه و مردم گرانقدر کازرون و خصوصا خانواده و بستگان محترم تسلیت عرض نموده، علو درجات وی و صبر و اجر برای بازماندگان را از درگاه خداوند متعال مسألت دارم.
پیام حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی
به مناسبت روز جهانی قدس
بسم الله الرحمن الرحیم
هرساله آخرین جمعۀ ماه مبارک رمضان، روز همبستگی همه مسلمانان و آزادگان جهان در دفاع از حق مشروع مردم مظلوم فلسطین و حمایت از آزادسازی مسجد الأقصی از دست غاصبان آن است.
در سالی که گذشت، صحنههای دلخراش و جانسوز از هجوم وحشیانۀ رژیم صهیونیستی به باریکه غزه و سایر شهرها و روستاهای فلسطین و لبنان در پیش چشمان مردم دنیا رقم خورد. زنان و کودکان و سالمندان در خانه و کاشانۀ خویش هدف بمب های چند تنی قرار گرفتند، بیماران در بیمارستانها زنده زنده سوختند و نوجوانان با شلیک مستقیم گلوله به شهادت رسیدند. این رژیم خونخوار با همراهی و پشتیبانی آمریکا از هیچ جنایتی در حق مردم بیگناه دریغ نکرد و دولتهای غربی و سازمانهای بین المللی و نهادهای مدعی حقوق انسان نیز گامی جدی در جلوگیری از این جنایات برنداشتند.
إنشاءالله همۀ مسلمانان جهان با حضور گسترده در راهپیمایی روز قدس ضمن محکوم کردن جنایات این رژیم جعلی، مایۀ دلگرمی و قوت قلبی برای مجاهدان و مظلومان فلسطین و لبنان خواهند بود.
بر رهبران و رؤسای کشورهای اسلامی نیز لازم است عزم خود را جزم کنند و از هر وسیله و ابزاری در جهت پشتیبانی از ستمدیدگان استفاده کرده و نسبت به این جنایات بیتفاوت نباشند.
عزت اسلام و مسلمین و نابودی دشمنان اسلام به خصوص رژیم منحوس صهیونیست را از خداوند متعال خواستارم.
وسَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا أَی مَنقَلَبٍ ینقَلِبونَ
تصویرسازی
عید فطر تجلی خوف و رجا
جلوه توحید
دیدارها
مدارس و دانشگاه ها در کاهش یا افزایش جرم نقش بسزایی دارند
حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی در دیدار با رییس کل دادگستری استان قم با اشاره به مشکلات مردم در دادگستری ها یکی از راهکارهای کم شدن این مشکلات را حل مسائل فرهنگی دانسته و فرمودند: اگر کار فرهنگی از طریق مدارس، رسانهها، مساجد و صدا و سیما انجام شود مراجعات به دادگستری کاهش پیدا میکند و حجم پرونده ها زیاد نمی شود.
معظم له با اشاره به نقش شوراهای حل اختلاف در کاهش پروندههای دادگستری، فرمودند: شوراهای حل اختلاف را بیشتر فعال کنید تا بتوانند در حد امکان مشکلات را حل کنند و پروندهها به دادگستری نرود.
ایشان قم را شهری ویژه دانسته و فرمودند: انتظارات مردم از قم بیش از شهرهای دیگر است و باید طوری باشد که از نظر کم بودن جنایت و مفاسد نمونه باشد.
معظم له با تأکید بر اینکه دستهایی در کار است که شرب خمر و استعمال مواد مخدر را ترویج دهد، فرمودند: این امور عامل بسیاری از جرم ها و جنایتها است و قوه قضاییه باید در برابر آن ها بدون ملاحظه و قاطعانه عمل کند.
ایشان جلسات مشورتی بین شعب مختلف را ضروری دانسته و افزودند: شعبهها باید مرتباً با مسئولین قضایی تماس مشورتی داشته باشند و از آنان راهنمایی بگیرند.
معظم له توجه به وضعیت مدارس و دانشگاه ها را در کاهش و یا افزایش جرم مهم دانسته و فرمودند: درست است که دبستان و دبیرستان و دانشگاه در اختیار دستگاه قضا نیست اما میتواند به طور مشورتی بر آن ها هم تأثیر بگذارد.
ایشان با تأکید بر اینکه تسریع در روند پرونده ها باعث خوشبینی نسبت به دادگستری می شود، فرمودند: وقتی پرونده مردم مدتها طول میکشد، دچار بلاتکلیفی و ناراحتی میشوند، بنابراین حتی اگر یک روز هم رسیدگی کوتاه تر شود، غنیمت است.
حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی در پایان ضمن آرزوی موفقیت برای ایشان فرمودند: برای شما دعا میکنیم که بتوانید برنامه های خود را به خوبی پیش ببرید.
فعالیت های فرهنگی سبب پیشگیری از وقوع جرم می گردد
حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی در دیدار با رئیس دادگاه ویژه روحانیت، فعالیت این دادگاه را به نفع روحانیت دانسته و فرمودند: ابتکاری که امام رحمه الله در مورد تأسیس دادگاه ویژه کردند مایه افتخار است.
معظم له با اشاره به تعداد کم پرونده ها در دادگاه ویژه روحانیت، فرمودند: تلاش کنید گسترش شعبه ها هم باعث کم کاری نشود و هم لطمه ای به رسیدگی به پرونده ها نزند. باید احکام دادگاه ویژه اجرا شود در غیر این صورت از تأثیر آن کاسته می شود.
معظم له انجام فعالیت های فرهنگی برای طلاب را باعث کم شدن جرایم در میان آنها دانسته و فرمودند: بعضی مواقع افراد نمی دانند که در حال ارتکاب جرم هستند لذا کارهای فرهنگی در حوزه ها و مساجد می تواند از وقوع جرم پیشگیری کند.
ایشان اشتغال طلاب به بعضی از فعالیت های اقتصادی را باعث دور شدن از فضای طلبگی دانسته و افزودند: متاسفانه اخیرا برخی از طلاب تشکیل صندوق های قرض الحسنه یا مضاربه داده اند که ورشکست شدهاند.
در خاتمه معظم له برای ایشان در انجام برنامه های دادگاه ویژه روحانیت آرزوی موفقیت کردند.
حجاج در این سفر به دنبال چیزی باشند که در جای دیگر پیدا نمی شود
حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی در دیدار با نماینده ولی فقیه در امور حج و زیارت و رئیس سازمان حج و زیارت ضمن تقدیر از خدمات انجام شده برای زائران حج، فرمودند: انشاءالله سفر حج سفری باشد که هم حجاج از شما راضی باشند و هم خداوند از شما.
معظم له در ادامه با اشاره به افزایش قیمت حج و فشار آن بر زائرین، فرمودند: با این قیمت ها خیلی ها از مردم به دلیل اینکه استطاعت لازم را ندارند از حج محروم می شوند.
ایشان طولانی شدن سفر حج را سبب خسته شدن و کم شدن حال و هوای معنوی زائران دانسته و افزودند: برای بعضی از حاجیان، سفر تا چهل و پنج روز هم می رسد که باید آن را کوتاهتر کرد.
معظم له با اشاره به کوتاه بودن عمره های ماه مبارک رمضان و روزه نگرفتن زائران ایرانی، فرمودند: عمره های ماه رمضان به نحوی انجام شود که زائران بتوانند روزه بگیرند و از فیوضات این ماه عزیز بهره ببرند.
ایشان حج را سفری معنوی دانسته و فرمودند: بارها به زوار خانه خدا گفته ام در آنجا به دنبال چیزی باشید که جای دیگر پیدا نمی شود اما چیزی که همه جا هست دنبال آن نباشید.
حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی در پایان ضمن آرزوی سفری پربرکت برای ایشان و حجاج بیت الله الحرام، فرمودند: با توجه به سوابق و تجربیاتی که دارید از عهدۀ حل مشکلات الحمدلله بر خواهید آمد ان شاء الله.
فتاوا
میزان زکات فطره (فطریه)
از سوی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (مدّظله العالی) میزان زکات فطره در سراسر کشور اعلام شد.
بر اساس نظر آیت الله العظمی مکارم شیرازی، زکات فطره امسال بر مبنای قوت غالب گندم، مبلغ هشتاد هزار تومان (٨٠٠.٠٠٠ ریال) و بر مبنای قوت غالب برنج، مبلغ سیصد هزار تومان (٣.٠٠٠.٠٠٠ ریال) است.
کفاره روزه غیر عمد مبلغ بیست هزار تومان (٢٠٠.٠٠٠ ریال) است که باید به صورت نان تهیه و پرداخت شود، همچنین کفاره روزه عمد مبلغ یک میلیون و دویست هزار تومان (١٢.٠٠٠.٠٠٠ ریال) میباشد.
لازم به ذکر است که براساس مسئله ١٦٩٢ رساله توضیح المسائل آیت الله العظمی مکارم شیرازی، زکات فطره بر تمام کسانى که قبل از غروب شب عید فطر بالغ و عاقل و غنى باشند واجب است، یعنى باید براى خودش و کسانى که نان خور او هستند، هر نفر به اندازه یک صاع (نزدیک به سه کیلوگرم) از آنچه غذاى نوع مردم آن محل است، اعم از گندم و جو یا خرما یا برنج یا ذرّت و مانند اینها به مستحق بدهد و اگر پول یکى از اینها را بدهد کافى است.
در ضمن بنابر فتوای معظّم له اگر کسى فقط در افطار شب عید فطر میهمان دیگرى باشد فطریه او به عهده خودش میباشد.
یادداشت
1
آموزه های اخلاقی در مکتب علوی
از منظر آیت الله العظمی مکارم شیرازی مدّ ظلّه العالی
آیین اسلام برای رهنمونساختن انسان به ساحت سعادت و رستگاری به تمام نیازهای بشری در ابعاد مختلف توجه دارد، از اینرو آموزههای اسلامی در عرصههای مختلف زندگانی بشری به ویژه مسائل اخلاقی مملو از گوهرهای ناب است و توجه به آن زمینه ساز کمال خواهد بود.
در این میان، سخنان و آموزههای امیر بیان حضرت علی علیه السلام دربردارندۀ نکات متعدد اخلاقی در سطوح فردی و اجتماعی است؛ درس هایی بیبدیل از آن حضرت که به نحو احسن و اکمل حق مطلب را ادا کرده است که در ادامه به برخی از آن نکات اشاره میگردد.
سعادتمند کیست؟
بسیارند کسانی که باید همۀ حوادث دردناک را خودشان بیازمایند، و طعم تلخ شکستها را شخصاً بچشند، و هرگز از وضع دیگران عبرت نمیگیرند؛ امیر مؤمنان علی علیه السلام میفرماید: «السَّعِیدُ مَنْ وُعِظَ بِغَیرِه؛ سعادتمند کسی است که از دیگران پند و عبرت گیرد».
بی شک، حوادث تلخ زندگی و تجربههای دردناک، وسیلۀ هوشیاری و مایۀ پند و اندرز انسان است، ولی چه بهتر اینکه انسان به جای آنکه خودش اشتباهات را تجربه کند و به نتایج تلخ آن برسد، از سرنوشت دیگران که وضع مشابهی با او داشته اند، عبرت گیرد و تجربه بیندوزد. چنین کسانی به فردی میمانند که خانهای در مجاورت باغ بزرگی دارند، مشکلات نگاهداری باغ، بر عهدۀ دیگری است، ولی هوای لطیفش نصیب او میشود. و از آنجا که سرنوشت افراد در زندگی، غالبا شبیه هم است و به تعبیر دیگر: «تاریخ همواره تکرار میشود»، هر کسی میتواند بخش هایی از سرنوشت خود را در آینۀ زندگی دیگران تماشا کند. بنابراین، نمیتوان کسی را پیدا کرد که مشمول جملۀ بالا نشود و از زندگی دیگران عبرت نگیرد.
از پیامهای مهمّی که از آن کلام نورانی به گوش جان میرسد، این است که علی علیه السّلام میفرماید: عوامل خوشبختی انسان، بیش از آنچه از بیرون به سراغ او میآید، از درون جانش برمیخیزد؛ اوست که خویشتن را سعادتمند میکند.
این سخن، هم دربارۀ یک فرد صادق است، هم دربارۀ یک جامعه. غالب مردم مخصوصاً در عصر و زمان ما، عوامل بدبختی خود را در بیرون جامعۀ خویش جستجو میکنند و غالباً خود را فریب میدهند و راه چاره را به روی خود میبندند، درحالیکه باید اسباب مشکلات را در روحیات خود، در پیوندهای اجتماعی، در هوا و هوسها، در اختلاف و نفاق، در حسادتها و هواپرستیها جستجو کرد.
از اینرو امام علیه السلام به نقطۀ مقابل آنچه در جمله قبل آمده، پرداخته، میفرماید: «وَالشَّقِی منِ انْخَدَعَ لِهَوَاهُ وَغُرُورِه؛ شقاوتمند و محروم از سعادت کسی است که فریب هوا و هوس و غرور خویش را بخورد».
بدیهی است هرگاه کسی فریب دیگری را بخورد، مورد ملامت است، امّا اگر فریب هوا و هوسهای نفس خویش را بخورد، در خور سرزنش و ملامت شدیدتری است! چراکه با دست خود، سرمایههای سعادت خویش را آتش زده است.
عیب خود بین
امام علیه السلام در گفتاری حکیمانه میفرماید: «مَنْ نَظَرَ فِی عَیبِ نَفْسِهِ، اشْتَغَلَ عَنْ عَیبِ غَیرِه؛ هرکس به عیب خود نگاه کند از عیبجویی دیگران بازمیماند».
بیشک انسان بیعیب غیر از معصومان علیهم السلام وجود ندارد. بعضی عیوب کمتری دارند و بعضی بیشتر. بنابراین عقل و درایت ایجاب میکند انسان به جای اینکه به عیب دیگران بپردازد، به اصلاح عیب خویش بپردازد. اصولًا کسی که به اصلاح عیب خویش میپردازد مجالی برای عیبجویی دیگران نمیبیند و اگر مجالی هم داشته باشد، شرم میکند و به خود میگوید: «من با داشتن این عیوب چگونه به عیبجویی دیگران بپردازم!».
در خطبۀ ١٧٦ نیز امام علیه السلام تعبیر جالب دیگری در این زمینه دارد و میفرماید: «طُوبَی لِمَنْ شَغَلَهُ عَیبُهُ عَنْ عُیوبِ النَّاسِ؛ خوشا به حال کسی که اشتغالش به عیوب خود، او را از اشتغال به عیوب مردم بازدارد».
امیرمؤمنان علی علیه السلام در حدیث دیگری میفرماید: «أَعْقَلُ النَّاسِ مَنْ کانَ بِعَیبِهِ بَصِیراً وَ عَنْ عَیبِ غَیرِهِ ضَرِیرا؛ عاقلترین مردم کسی است که بینای عیب خود باشد و کور از عیب دیگران».
البته منظور حضرت ترک عیبجویی است وگرنه بیانکردن عیب دیگران به عنوان امر به معروف و نهی از منکر و برای اصلاح آن صفات، بهگونهای که به احترام و شخصیت آنان برنخورد، نه تنها عیب نیست، بلکه کاری است بسیار پسندیده و در بسیاری از موارد، واجب.
بلای تسویف
یکی از خطرناکترین وسوسه های نفس و شیطان مسئله تسویف است؛ یعنی انسان به اشتباهات و خطاهای خود واقف میشود؛ ولی پیوسته امروز و فردا میکند تا فرصتها میگذرند. یا اسباب اطاعت فراهم است؛ ولی در استفاده از آن تأخیر میاندازد تا فرصتها از دست میروند.
امیرمؤمنان علی علیه السلام دربارۀ گروهی از غافلان میفرماید: «الشَّیطَانُ مُوَکلٌ بِهِ یزَینُ لَه الْمَعْصِیةَ لِیرْکبَهَا وَیمَنِّیهِ التَّوْبَةَ لِیسَوِّفَهَا؛ شیطان بر او مسلّط شده، معصیت را در نظرش جلوه میدهد تا مرتکب شود و توبه را با آرزوها به تأخیر میاندازد».
این همان تسویفی است که از هوای نفس و وسوسههای شیطان سرچشمه میگیرد و پیوسته انسان را وادار به تأخیر توبه میکند تا مرگ او فرا رسد و درهای توبه بسته شود.
لذا همۀ انبیای الهی هنگامی که برای هدایت امتهای مختلف مأموریت پیدا میکردند قبل از هرچیز، آنها را به توبه دعوت مینمودند. هود و صالح و شعیب و ... علیهم السلام، قوم خویش را به توبه دعوت کردند و همچنین پیامبر اسلام صلّی الله علیه وآله وسلّم.
امیرمؤمنان علیه السلام نیز در وصیتنامهای که خطاب به امام مجتبی علیه السلام نوشته است میفرماید: «إِنْ قَارَفْتَ سَیئَةً فَعَجِّلْ مَحْوَهَا بِالتَّوْبَةِ؛ اگر گناهی مرتکب شدی برای محو آن با توبه شتاب کن».
و در جای دیگر میفرماید: «مُسَوِّفُ نَفْسِهِ بِالتَّوْبَةِ مِنْ هُجُومِ الْأَجَلِ عَلَی أَعْظَمِ الْخَطَر؛ کسی که توبه را عقب میاندازد در برابر هجوم مرگ در معرض خطر است».
در آغاز حکمت ١٥٠ نیز به این معنا اشاره شد، آنجا که امام علیه السلام فرمود: «وَیرَجّی التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ؛ [از کسانی مباش که] توبه را با آرزوهای دور و دراز به تأخیر میاندازند». اشاره به اینکه اگر گناه و لغزشی از تو سر زد، بلافاصله دست به دامن لطف الهی بزن و با توبه و استغفار به درگاه او بازگرد. مبادا آرزوهای دور و دراز مانع این کار شود که هیچ کس اطمینان ندارد که یک روز دیگر و یا یک لحظه دیگر زنده است و درهای توبه به روی او باز است. به همین دلیل در روایات زیادی از تسویف توبه و تأخیر آن نهی شده است.
سرچشمۀ تمام عیبها
در میان صفات نکوهیده و رذائل اخلاقی، کمتر صفتی به اندازه «بخل» مشکلآفرین بوده و هست و پیامدهای سوء داشته و دارد،به نحوی که امام علیه السلام در گفتاری حکیمانه، بخل را به عنوان یک صفت رذیله که سرچشمه رذائل دیگر است معرفی کرده، میفرماید: «الْبُخْل جَامِعٌ لِمَسَاوِئِ الْعُیوبِ وَهُوَ زِمَامٌ یقَادُ بِهِ إِلَی کلِّ سُوء؛ بخل، جامع تمام عیبها و وسیلهای است که انسان را به سوی هر بدیای میکشاند».
انسان بخیل از یک سو از پرداخت حقوق شرعی امتناع کرده و سعی میکند تا آنجا که ممکن است از آن بکاهد.
از سویی دیگر در مواردی که صلۀ رحم ایجاب میکند به ارحام کمک نماید، از آن خودداری میکند و به این ترتیب جزء قاطعان رحم میشود.
از سویی دیگر به سبب علاقۀ فوق العاده به اندوختن مال ممکن است آلوده به احتکار، رباخواری، غشّ در معامله و انواع کسبهای حرام شود.
نیز برای پوشانیدن چهرۀ واقعی خود به سراغ ریاکاری میرود و برای اینکه در برابر درخواستکنندگان کمک، جواب رد بدهد، متوسّل به انواع دروغها میشود و به این ترتیب، بخل، سرچشمۀ گناهان فراوان و عیوب بسیار خواهد بود.
از طرف دیگر شخص بخیل در اعتقادات خود نیز مشکل دارد چراکه اگر سوء ظن به خدا نداشت، انفاق میکرد و به وعدههای الهی دل خوش بود.
امیرمؤمنان علی علیه السلام میفرماید: «الْبُخْلُ بِالْمَوْجُودِ سُوءُ الظَّنِ بِالْمَعْبُود؛ بخل ورزیدن دربارۀ آنچه انسان در اختیار دارد نشانۀ سوءظن به معبود است».
بعضی بخل به مال دارند بعضی بخل به مقام و گروهی بخل به علم و دانش و گاه بعضی همۀ این بخلها را در خود جمع میکنند. در عصر و زمان ما کسانی پیدا میشوند که چندین شغل را در اختیار گرفتهاند - گاه بیش از ده شغل - درحالیکه جوانانی پیدا میشوند که از عهدۀ آن کارها برمیآیند ولی آن بخیلان حاضر نیستند یکی از مشاغل را در اختیار آنان بگذارند و این نهایت بخل و پستی است.
رمز ماندگاری و پیروزی
امام علیه السلام در فرازی از حکمت ٢٢٤ نهج البلاغه میفرماید: «وَبِالسِّیرَةِ الْعَادِلَةِ یقْهَرُ الْمُنَاوِئُ؛ با روش عادلانه، دشمن مقهور و مغلوب میشود».
«مُناویء» به معنای «دشمن» از ریشه «مناواة» به معنای «دشمنی» است، زیرا دشمن هنگامی موفق به کار خود میشود که دستاویزی پیدا کند. کسی که روش عادلانه دارد، دستاویزی به دست دشمن نمیدهد و همین باعت مقهورشدن اوست.
افزون بر این کسی که روش عادلانهای دارد طرفداران زیادی در میان مردم پیدا میکند و آن کس که طرفداران زیاد دارد دشمنش مقهور میشود.
افزون بر همۀ اینها، چنین کسی مورد الطاف الهی است و خداوند چنین بندۀ عدالتپیشهای را در برابر دشمنانش تنها نمیگذارد و او را پیروز میگرداند.
در روایت دیگری از غرر الحکم میخوانیم: «اعْدِلْ تَدُمْ لَک الْقُدْرَةُ؛ عدالت پیشه کن تا قدرت تو پایدار ماند».
اصولًا عدالت اساس نظام تکوین و تشریع است، همانگونه که در حدیث دیگری از امیر مؤمنان علی علیه السلام آمده است: «الْعَدْلُ حَیاةُ الْأَحْکام؛ عدالت، روح و حیات احکام است».
باز در حدیث دیگری از امیر مؤمنان علی علیه السلام آمده: «جَعَلَ اللَّه الْعَدْلَ قِوَاماً لِلْأَنَامِ وَتَنْزِیهاً مِنَ الْمَظَالِمِ وَالْآثَامِ وَتَسْنِیةً لِلْإِسْلَامِ؛ خداوند عدل را قوام مردم و سبب پاکسازی جامعه از ظلم و گناه، و موجب شکوه و سربلندی اسلام قرار داده است».
و نیز در حدیث دیگری از همان حضرت میخوانیم: «الْعَدْلُ رَأْسُ الْإِیمَانِ وَجِمَاعُ الْإِحْسَانِ [وَأَعْلَی مَرَاتِبِ الْإِیمَان]؛ عدالت، به منزلۀ سر برای پیکر ایمان است، تمام نیکیها در آن جمع است و برترین مراتب ایمان محسوب میشود».
به هر حال کسی که روش عادلانه را در زندگی خود برگزیده است، هماهنگ با نظام هستی و همگام با شریعت اسلام است و چنین کسی به یقین بر دشمنانش پیروز میشود.
واعظان و اندرزگویان
حضرت علی علیه السلام به فرزندش امام حسن علیه السلام چنین وصیت میکند: «أحْی قَلْبَک بالمَوعِظَةِ؛ دل خویش را با موعظه، زنده کن».
قلب به معنای روح و عقل و ادراک است؛ تا زنده نشود هیچ قدمی به سوی تکامل و تعالی برداشته نخواهد شد و سیر الی اللَّه در همان جا متوقف میگردد.
موعظه مانند غذایی است که به قلب و روح و جان انسان داده میشود و به قلب حیات معنوی میدهد، انسان مشغول زندگی است و غافل میشود در نتیجه باید هر روز موعظهای از آیه یا روایت بشنود تا نشاط معنوی داشته باشد؛موعظهها و اندرزهایی که از سوی خداوند در قرآن و پیامبر اسلام و امامان معصوم علیهم الصلاة والسلام در روایاتشان و همچنین از سوی حوادث روزگار و تاریخ بشر بیان میشود.
حقیقت موعظه و اندرز، توصیه به نیکیها و خوبیها و پرهیز از بدیها و زشتیهاست، که هر گاه با دلایل و شواهد همراه باشد و از دل برآید و آمیخته با خیرخواهی و دلسوزی باشد بر دل مینشیند.
هنگامی که سخن از واعظ به میان میآید، ذهن همه متوجه انسان فرهیخته و استادی روشنبین و مردی با تقوا میشود که با استفاده از آیات قرآن مجید و روایات معصومین علیهم السلام و تجارب و مطالعاتی که داشته، به دیگران اندرز میدهد. درحالیکه در روایات، از واعظان دیگری غیر از آن نیز نام برده شده است.
از جمله حوادث تلخ و ناگوار دنیا و دگرگونی جهان، تاریخ پیشینیان، قصرهای ویرانشده، قبرهای خاموش و دیار متروک آنها، که با زبان بیزبانی هزار گونه اندرز دارند، که امام علیه السلام در ادامۀ همین سخن به آن اشاره فرموده است: «وَاعْرِضْ عَلَیهِ أَخْبَارَ الْمَاضِینَ، ذَکرْهُ بِمَا أَصَابَ مَنْ کانَ قَبْلَک مِنَ الْأَوَّلِینَ، وَسِرْ فِی دِیارِهِمْ آثَارِهِمْ، فَانْظُرْ فِیمَا فَعَلُوا وَعَمَّا انْتَقَلُوا؛ اخبار گذشتگان را بر او (بر نفس خود) عرضه نما و مصایبی را که به اقوام قبل از تو رسیده به او یادآوری کن. در دیار و آثار [ویران شده] آنها گردش نما و درست بنگر آنها چه کردند، از کجا منتقل شدند و در کجا فرود آمدند؟».
واعظ دیگری که در سخن دیگری از امام علیه السلام آمده، جسم بیجان مردگان است میفرماید: «فَکفَی وَاعِظاً بِمَوْتَی عَاینْتُمُوهُمْ حُمِلُوا إِلَی قُبُورِهِمْ غَیرَ رَاکبین؛ مردگانی که به سوی قبرهایشان بدون اختیار میبرند برای پند و اندرز شما کافی هستند».
واعظ دیگری که در کلمات قصار امام علیه السلام آمده است، «واعظ درونی» یعنی همان وجدان بیدار آدمی است؛ میفرماید: «وَمَنْ کانَ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ وَاعِظٌ کانَ عَلَیهِ مِنَ اللَّهِ حَافِظٌ؛ کسی که از درون وجود خود واعظی داشته باشد خداوند حافظ و نگهبانی برای او قرار میدهد». این واعظ نفسانی همان است که قرآن در سورۀ شمس به آن اشاره کرده میفرماید: «وَنَفْسٍ وَما سَوَّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَتَقْواها؛ و قسم به روح آدمی و آن کس که آن را [آفریده و] موزون ساخته * سپس فجور و تقوا [شر و خیرش] را به او الهام کرده است».
بنابراین فرمایش امام علیه السلام در این وصیتنامه: «أَحْی قَلْبَک بِالْمَوْعِظَةِ؛ قلب خود را با موعظه زنده کن»، مفهوم وسیعی دارد که تمام واعظان را شامل میشود.
نقد خویشتن
میدانیم یکی از حجابها و موانع راه تکامل انسان، حبّ ذات است که عیوبش را در نظرش زیبا و ضعفها را نقاط قوّت نشان میدهد. بنابراین اگر کسی میخواهد راه پیشرفت و کمال را بپوید باید نسبت به خویشتن بدبین باشد و همواره در برابر صفات و اعمال خویش بر کرسی نقد بنشیند تا پردههای حبّ ذات را کنار زند و واقعیت خویش را آن گونه که هست ببیند.
امام علیه السّلام در بخشی از خطبه ١٧٦، درس مهمی به پویندگان راه حق و سالکان مسیر قرب خداوند میدهد؛ میفرماید: «وَاعْلَمُوا عِبَادَ اللَّه انَ الْمُؤْمِنَ لَا یصْبِحُ وَلَا یمْسِی إِلَّا وَنَفْسُهُ ظَنُونٌ عِنْدَهُ، فَلا یزَالُ زَارِیاً عَلَیهَا وَمُسْتَزِیداً لَها؛ بدانیدای بندگان خدا که انسان با ایمان، صبح و شام بر او نمیگذرد مگر این که نزد خویش متهم است. پیوسته از خود عیب میگیرد [و خویشتن را نقد میکند] و برای خود طالب تکامل و فزونی است».
این نکتۀ مهمی است که امام علیه السلام در این عبارت کوتاه، طی سه جمله بیان فرموده است؛ نخست میگوید: نسبت به خویش بدگمان باش؛ سپس میفرماید: خود را نقد کن؛ و سرانجام میافزاید: خود را به کمال مطلوب برسان.
در خطبه همّام که صد و ده درس اخلاقی را تشکیل میدهد نیز به همین نکته اشاره شده؛ میفرماید: «فَهُمْ لِأَنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُون؛ پرهیزگاران کسانیاند که خود را متهم میسازند [و از خوشبینیهای بیجا در مورد صفات و افعال خویش اجتناب میکنند].
در اسلام، همواره به حسن ظن دستور داده میشود؛ ولی چرا در اینجا امام علیه السّلام به بدگمانی دستور میدهد؟! دلیلش روشن است، حسن ظن باید دربارۀ دیگران باشد؛ ولی دربارۀ خود انسان که به طور طبیعی حسن ظنّ افراطی وجود دارد، تا آنجا که نقطههای ضعف خود را قوّت، و صفات زشت را گاهی فضائل اخلاق میپندارد. به بدگمانی فرمان داده شده تا خویشتندوستی افراطی تعدیل گردد. باید انسان به نقد خویش بنشیند و بدون اغماض، اعمال و رفتار و اخلاق خود را بررسی کند تا راه کمال و پیشرفت به روی او گشوده شود؛ درست مانند کسی که از جادۀ پر خطری عبور میکند، هرگاه با دیدۀ خوشبینی به همه چیز نگاه کند به یقین، گرفتار حوادث دردناک میشود و اگر با نگاه بدگمانی بنگرد با احتیاط از لابهلای خطرها میگذرد و به سر منزل مقصود میرسد.
باید توجّه داشت که نقّادی از خویشتن، هرگز با مسئلۀ اعتماد به نفس منافات ندارد.
اندیشه و زبان
انسان باید سخنانش سنجیده و توأم با فکر باشد. همانگونه که در روایتی از امام علیه السّلام در نهج البلاغه آمده است: «لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ، وَقَلْبُ الْأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِه؛ زبان عاقل پشت قلب او قرار گرفته و قلب احمق پشت زبان اوست». و نیز در روایت دیگری از آن حضرت نقل شده است: « قَلْبُ الأَحْمَقِ فِی فِیهِ، وَ لِسَانُ الْعَاقِلِ فِی قَلْبِه؛ قلب احمق در دهان اوست و زبان عاقل در قلب اوست».
یعنی خردمندان نخست میاندیشند، سپس سخن میگویند، ولی سفیهان، نخست سخن میگویند، سپس پیرامون صحّت و بطلان کلام خود اندیشه میکنند!! دیگر اینکه: کارهایش سنجیده و همراه با تدبیر و عاقبت اندیشی است و پس از آگاهی از درستی کار، آن را قاطعانه انجام میدهد.
مرحوم سیّد رضیّ در شرح این کلام حکمتآمیز میگوید: «این سخن از مطالب شگفتانگیز و پرارزش است و منظور این است که عاقل زبانش را به کار نمیگیرد مگر بعد از مشورت با عقل خویش و فکر و دقت؛ ولی احمق، سخنانی که از زبانش میپرد و حرف هایی که بدون دقت میگوید بر مراجعه به فکر و اندیشه و دقت رأیش پیشی میگیرد؛ بنابراین گویا زبان عاقل پشت قلب او قرار گرفته و قلب احمق پشت زبان اوست».
همۀ این عبارات، یک حقیقت را دنبال میکند که مؤمن و عاقل میاندیشد و میگوید و احمق میگوید و نمیاندیشد.
آری! بیمطالعه سخنگفتن است که انسان را در انواع گناهان که از این عضو مخصوص سرچشمه میگیرد، غوطهور میسازد!
حال برای نجات از گناهان زبان، دو راه مهمّ وجود دارد که امام علیه السّلام به آن اشاره فرموده است: نخست، کمسخنگفتن و از فضول کلام پرهیزنمودن که یک وسیلۀ مهم برای برکنارماندن از آفات زبان است. همانگونه که امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمود: «انْ احْبَبْتَ سَلامَةَ نَفْسِک وَسَتْرَ مَعایبِک فَاقْلِلْ کلامَک وَاکثِرْ صَمْتَک، یتَوَفَّرْ فِکرُک ویسْتَنِرْ قَلْبُک؛ اگر دوست داری از سلامت نفس برخوردار شوی و عیوب و کاستیهایت پوشیده بماند، کمتر سخن بگوی و بیشتر خاموش باش تا فکرت قوی، و قلبت نورانی گردد».
دیگر اینکه، انسان هر سخنی میخواهد بگوید، اوّل در آن بیندیشد؛ سپس بر زبان جاری کند؛ به تعبیر زیبای مولا «زبانش در پشت قلبش باشد؛ نه همچون منافقان احمق که قلبشان در پشت زبانشان قرار دارد.
هرگاه به این دو دستور مهم که در سخنان امام علیه السّلام آمد، عمل کنیم، به یقین از آفات زبان برکنار خواهیم بود.
سخن آخر: (آنچه برای خود میپسندی برای دیگران هم بپسند)
ترازوهای سنتی معمولًا دارای دو کفّه بود و وزنکردن صحیح با آن، در صورتی حاصل میشد که دو کفّه دقیقاً در برابر هم قرار گیرد. این سخن اشاره به آن است که باید هر چه برای خود میخواهی برای دیگران هم بخواهی و هر چیزی را که برای خود روا نمیداری برای دیگران هم روا مداری تا دو کفه ترازو در برابر هم قرار گیرد.
لذا امام علی علیه السلام در وصیتنامه پربارش به یکی از مهمّترین اصول اخلاق انسانی اشاره کرده میفرماید: «یا بُنَی اجْعَلْ نَفْسَک مِیزَاناً فِیمَا بَینَک وَبَینَ غَیرِک؛ پسرم خویشتن را معیار و مقیاس قضاوت میان خود و دیگران قرار ده».
آن حضرت در هفت جمله، جنبههای مختلف آن را بیان میکند:
١. «فَأَحْبِبْ لِغَیرِک مَا تُحِبُّ لِنَفْسِک؛ برای دیگران چیزی را دوست دار که برای خود دوست میداری».
٢. «وَاکرَهْ لَهُ مَا تَکرَهُ لَهَا؛ و برای آنها نپسند آنچه را برای خود نمیپسندی».
٣. «وَلَا تَظْلِمْ کمَا لَا تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ؛ به دیگران ستم نکن همانگونه که دوست نداری به تو ستم شود».
٤. «وَأَحْسِنْ کمَا تُحِبُّ أَنْ یحْسَنَ إِلَیک؛ به دیگران نیکی کن همانگونه که دوست داری به تو نیکی شود».
٥. «وَاسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِک مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَیرِک؛ آنچه را برای دیگران قبیح میشمری برای خودت نیز زشت شمار».
٦. «وَارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِک؛ و برای مردم راضی شو به آنچه برای خود از سوی آنان راضی میشوی».
٧. «وَلَا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ وَإِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ، وَلَا تَقُلْ مَا لَا تُحِبُّ أَنْ یقَالَ لَک؛ آنچه را که نمیدانی مگو، اگرچه آنچه میدانی اندک باشد و آنچه را دوست نداری دربارۀ تو بگویند، دربارۀ دیگران مگو».
اشاره به اینکه همانگونه که دوست نداری مردم از تو غیبت کنند، یا به تو تهمت زنند یا با القاب زشت و ناپسند تو را یاد کنند، یا سخنان دیگری که اسباب آزردگی خاطرت شود نگویند، تو نیز غیبت دیگران مکن و به کسی تهمت نزن و القاب زشت بر کسی مگذار و با سخنان نیشدار خاطر دیگران را آزرده مکن.
به راستی اگر این اصل مهمّ اخلاقی با شاخ و برگهای هفتگانهای که امام علیه السلام برای آن شمرده در هر جامعهای پیاده شود، صلح و صفا و امنیت بر آن سایه میافکند و نزاعها و کشمکشها و پروندههای قضایی به حداقل میرسد، محبّت و صمیمیت در آن موج میزند و تعاون و همکاری به حدّ أعلی میرسد. زیرا همۀ مشکلات اجتماعی از آنجا ناشی میشود که گروهی همه چیز را برای خود میخواهند و تنها به آسایش و آرامش خود میاندیشند و انتظار دارند دیگران دربارۀ آنها کمترین ستمی نکنند و سخنی بر خلاف نگویند؛ ولی خودشان آزاد باشند، هرچه خواستند دربارۀ دیگران انجام دهند و یا اینکه برای منافع و حیثیت و آبرو و آرامش دیگران ارزشی قائل باشند؛ ولی نه به اندازۀ خودشان؛ برای خودشان خواهان حداکثر باشند و برای دیگران حداقل!
منبع:
پیام امام امیر المومنین علیه السلام
یادداشت
2
فخریات امام علی علیه السلام در نهج البلاغه
از منظر آیت الله العظمی مکارم شیرازی مدّ ظلّه العالی
کتاب شریف نهج البلاغه بیانگر بخشی از اندیشهها و افکار بلند و ملکوتی امام علی علیه السلام است؛ کتابی که فراتر از عصر و زمان خود و پناهگاهی برای تشنگان حق و حقیقت بوده است.
ما در این نگاشته در پی ترسیم شخصیت آن حضرت هستیم که در لسان مبارک ایشان در نهج البلاغه توصیف شده است.
خودستایی یا معرفی؟!
گاهی افراد بهانهجو میپرسند: چرا امام علیه السلام در نهج البلاغه به معرفی خویشتن پرداخته و خودستایی میکند؟! آیا این کار دون از شأن امام علیه السلام نیست؟! تا آنجا که «ابن ابی الحدید» در «شرح نهج البلاغه» نقل میکند که بعضی به «عمر» گفتند: علی علیه السلام را به فرماندهی لشکر برگزین! او گفت: علی خود را برتر از این حرفها میداند!
ولی اینگونه خردهگیریها که غالباً از ناآگاهی یا حسد سرچشمه میگیرد، در برابر منطق عقل مردود است. چراکه بسیاری از مردم ممکن است به موقعیت شخص بزرگی آشنا نباشند و از افکار و علوم و برنامههای تربیتی او بهره نگیرند، آیا او نباید خود را به مردم معرفی کند؟ این موضوع به آن میماند که شخص طبیب ماهر و متخصص در رشتههای مختلف طبّی، تابلوی بزرگی بر سر در مطب خود نصب کند و رتبههای علمی خود را یکی بعد از دیگری بر آن بنویسد تا مردم او را بشناسند و از علم و تجربه او بهره گیرند. آیا این کار خودستایی است یا معرفیکردن خود برای ناآگاهان؟!
از این گذشته، یکی از مراحل شکر نعمتهای الهی بازگوکردن آن است. قرآن میفرماید: «وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّک فَحَدِّثْ؛ نعمت پروردگارت را بازگو کن». در حدیثی از امام صادق علیه السلام میخوانیم که فرمود: تفسیر آیۀ فوق چنین است: «حَدِّثْ بِمَا أَعْطَاک اللَّهُ وَفَضَّلَک وَرَزَقَک وَأَحْسَنَ إِلَیک وَهَدَاک؛ آنچه را خدا به تو بخشیده و برتری داده و روزیهایی را که به تو عطا فرموده و آنچه را به تو نیکی کرده و هدایت نموده، همه را بازگو کن».
لذا در بعضی از احادیث نقل شده است که وقتی از علی علیه السلام در مورد بعضی از فضایل آن حضرت سؤال شد، امام علیه السلام در پاسخ فرمود: گرچه خودستایی زشت است، ولی من با الهام از آیه «وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّک فَحَدِّثْ» و برای بازگویی نعمتهای پروردگار به تو پاسخ میگویم. سپس بخشی از فضایل خود را بیان فرمود.
آری تعریفخویشکردن کار ناپسندی است، ولی با این حال این یک قانون کلی نیست؛ گاهی شرائط ایجاب میکند که انسان خود را به جامعه معرفی کند تا مردم او را بشناسند و از سرمایههای وجودش استفاده کنند و بصورت یک گنج مخفی و متروک باقی نماند. چراکه بدون آن، هدفهای مقدسی پایمال میگردد، میان اینگونه سخنان، با خودستایی تفاوت بسیار است.
نمونۀ این سخن، حضرت یوسف علیه السلام است که به هنگام پیشنهاد پست خزانه داری مصر، خود را با جملۀ «حَفِیظٌ عَلِیم» ستود، زیرا لازم بود سلطان مصر و مردم بدانند که او واجد صفاتی است که برای سرپرستی این کار نهایت لزوم را دارد. و یا در خطبه های نهج البلاغه، علی علیه السلام به مدح خویشتن می پردازد.
حضرت علی علیه السلام و یوسف پیامبر علیه السلام هم باید خود را معرّفی کنند، و استعدادهای ذاتی و درونی خویش را برای مردم بیان دارند، تا مردم ناآگاه و بیخبر، به مقام آنها پی ببرند و از گنجینۀ وجودشان برای بهبود وضع جامعه استفاده کنند.
افتخار به شجاعت
یکی از امتیازات علی علیه السلام که همه به آن معترفند، شجاعت آن حضرت است. حضرت میفرماید: «وَاللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَی قِتَالِی لَمَا وَلَّیتُ عَنْهَا؛سوگند به خدا اگر همۀ عرب برای نبرد با من پشت به پشت یکدیگر بدهند، من پشت به آن نبرد نکنم».
مانند این سخن از کسی شنیده نشده است و به یقین علی علیه السلام مرد مبالغه نیست و آنچه میگوید عین واقعیت است. در میدانهای نبرد هم این حقیقت را اثبات کرده است؛ از میدان بدر گرفته تا احد و خندق و غزوات دیگر. علی بن ابی طالب علیه السلام کسی بود که هرگز پشت به دشمن نکرد و از فزونی لشکر دشمن نترسید تا آنجا که «کرَّارٌ غَیرُ فَرَّارٍ» لقب گرفت.
پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم این سخن را در داستان فتح خیبر بعد از آنکه دیگران رفتند و کاری برای فتح قلعههای خیبر انجام ندادند فرمود: «لَأُعْطِینَّ الرَّایةَ غَداً رَجُلًا یحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ کرَّارٌ غَیرُ فَرَّارٍ لَایرْجِعُ حَتَّی یفْتَحَ اللَّهُ عَلَی یدَیهِ؛ فردا پرچم را به دست کسی خواهم داد که خدا و پیامبرش او را دوست دارند؛ پیوسته به دشمن حمله میکند و هرگز فرار نخواهد کرد و خداوند به دست او این قلعه ها را فتح میکند».
در جنگ صفین وقتی حضرت، جنگ را با تأخیر شروع کرد، گفتند علی علیه السلام از مرگ میترسد، حضرت فرمود: امّا اینکه میگویند تأخیر از ترس مرگ است، سوگند به خدا باکی ندارم من به سوی مرگ بروم، یا او به سوی من آید.
در واقعه لیلة المبیت که علی علیه السلام به جای پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم خوابید، آمده است که: هنگامی که محاصرهکنندگان خانه پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم به درون خانه ریختند و به سوی بستر حمله کردند، وقتی علی علیه السلام را به جای پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دیدند، با سخنان زشت به آن حضرت اهانت کردند. حضرت فرمود: این سخنان را دربارۀ من میگویید درحالیکه خداوند افتخارات بزرگی به من داده است؛ از جملۀ آنها فرمودند: «وَمِنَ الشَّجَاعَةِ مَا لَوْ قُسِمَ عَلَی جَمِیعِ جُبَنَاءِ الدُّنْیا لَصَارُوا بِهِ شُجْعَانا؛ خداوند آن قدر شجاعت به من عطا فرمود که اگر بر تمام افراد ترسوی دنیا تقسیم شود همه شجاع خواهند شد».
امام علیه السلام در خطبۀ ١٩٢ نهج البلاغه برای تقویت روحیۀ یاران خود و در مقابل دشمنان و غوغاسالاران و فتنهجویان قبایل، به موقف خود در جنگهای اسلامی در برابر شجاعان عرب و ضربات سنگینی که به آنها وارد ساخت، اشاره میکند تا دشمنان و غوغاگران بر سر جای خود بنشینند.
آن حضرت میفرماید: «أَنَا وَضَعْتُ فِی الصِّغَرِ بِکلاکلِ الْعَرَبِ، وَکسَرْتُ نَوَاجِمَ قُرُونِ رَبِیعَةَ وَمُضَر؛ من در دوران جوانی، بزرگان و شجاعان عرب را به خاک افکندم و شاخهای بلند قبیله ربیعه و مضر را درهم شکستم [و سران گردنکش آنها را به خاک نشاندم]».
امام علیه السلام در این عبارت کوتاه، خاطرۀ پرشکوه پیروزی هایش را در جنگهای اسلامی در نظرها مجسّم میکند. ضرباتی را که در میدان «بدر» بر پیکر «عتبه» و «ولید» و «حنظله» وارد کرد و دفاع جانانهای را که در میدان «احد» از پیامبر اکرم صلّى الله علیه وآله وسلّم در برابر انبوه دشمنان فرمود و ضربۀ سهمگینی را که در جنگ «احزاب» بر بزرگترین شجاع عرب، «عمرو بن عبدود» وارد ساخت و آوازهاش در همۀ جزیرة العرب پیچید و سپس قدرتنماییهای او در فتح «مکه» و جنگ «حنین» و همچنین غزوات و سرایای دیگر که اندکی مطالعه دربارۀ آنها نشان میدهد، امام از نظر روح و جسم تا چه حد قدرتمند بوده است. یادآوری این امور لرزه بر پیکر دشمنان او میافکند.
امام علیه السلام در بخشی از نامۀ ٦٢ نهج البلاغه به نکتۀ مهمی اشاره میکند که هرگز در برابر دشمنان او که دشمنان اسلام و قرآنند سکوت نخواهد کرد و به مبارزه با آنها برمیخیزد، هرچند تنها باشد و آنها تمام زمین را پر کنند.
آن حضرت میفرماید: «إِنِّی وَاللَّهِ لَوْ لَقِیتُهُمْ وَاحِداً وَهُمْ طِلَاعُ الْأَرْضِ کلِّهَا مَا بَالَیتُ وَلَا اسْتَوْحَشْتُ، به خدا سوگند من اگر تنها با آنها [دشمنان] روبهرو شوم درحالیکه تمام روی زمین را پر کرده باشند، باکی ندارم و وحشت به خود راه نمیدهم». این نهایت شجاعت و ایمان امام را به هدف و مقصودش نشان میدهد.
امام علیه السلام در خطبۀ ١٩٧ نهج البلاغه، به شرح فداکاریهای خود در راه اسلام و پیامبر صلّى الله علیه وآله وسلّم پرداخته، میفرماید: «وَلَقَدْ وَاسَیتُهُ بِنَفْسِی فِی الْمَوَاطِنِ الَّتِی تَنْکصُ فِیهَا الْأَبْطَالُ، وَتَتَأَخَّرُ فِیهَا الْأَقْدَامُ، نَجْدَةً أَکرَمَنِی اللَّهُ بِهَا؛ من با جان خود او را یاری کردم، در صحنههای نبردی که شجاعان فرار میکردند و گامهایشان به عقب برمیگشت؛ این شجاعتی است که خداوند مرا به آن اکرام فرمود».
میدانیم در احد طبق تصریح مورّخین، هنگامی که دشمن خبر دروغین کشتهشدن پیامبر صلّى الله علیه وآله وسلّم را منتشر کرد و عدۀ زیادی از مسلمانان شهید شدند، باقیماندۀ لشکر عقبنشینی کردند. تنها کسی که در کنار پیامبر باقی ماند و همچون پروانه گرد شمع وجود او میگشت و دفاع مینمود علی علیه السلام بود.
در جنگ حنین نیز هنگامی که لشکر اسلام مورد هجوم غافلگیرانۀ دشمن قرار گرفت، بسیاری از ترس و وحشت فرار کردند. یکی از کسانی که محکم ایستاد و از پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم دفاع کرد، علی علیه السلام بود.
افتخار به زهد
از نظر زهد، علی علیه السلام زاهدترین و عفیفترین مردم دنیا بود. امام علیه السلام در طول کلماتی که از نهج البلاغه از آن حضرت نقل شده بیاعتنایی خود را به مقامات دنیوی و مواهب آن با تعبیرات مختلفی بیان کرده که هر کدام از دیگری گویاتر و فصیحتر است.
در خطبۀ «شقشقیه» چنین بیان فرمود: «وَلَأَلْفَیتُمْ دُنْیاکمْ هذِهِ أَزْهَدَ عِنْدی مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ؛ [اگر برای احقاق حقوق مظلومان نبود، مهار ناقۀ خلافت را بر پشتش میافکندم و رهایش میساختم و در آن هنگام] درمییافتید که ارزش این دنیای شما در نظر من از آب بینی بز کمتر است».
ابن عباس میگوید: در منطقه «ذی قار» خدمت امام علیه السلام رسیدم درحالیکه پارگی کفش خود را میدوخت؛ حضرت رو به من کرد و گفت: قیمت این کفش چقدر است؟ من عرض کردم: قیمتی ندارد.
فرمود: «وَاللَّهِ لَهِی أحَبُّ الَی مِنْ إمْرَتِکمْ إلّا أنْ أُقیمَ حَقّاً أوْ أدْفَعْ باطِلًا؛ به خدا قسم این کفش بیارزش در نظر من محبوبتر از فرمانروایی بر شماست، مگر اینکه با این حکومت حقی را به پا دارم یا باطلی را دفع کنم».
اگر میبینیم امیرمؤمنان علی علیه السلام میفرماید: «وَاللَّهِ لَوْ أُعْطیتُ الْأَقالیمَ السَّبْعَةِ بِما تَحْتَ أفْلاکها، عَلی أنْ أعْصِی اللَّهَ فی نَمْلَةٍ أسْلُبُها جُلْبَ شَعیرَةٍ ما فَعَلْتُهُ؛ به خدا سوگند اگر اقلیمهای هفتگانه جهان را [در گذشته تمام دنیا را به هفت بخش که هر کدام نام اقلیم داشت تقسیم میکردند] با آنچه در زیر افلاک قرار دارد به من بدهند که دربارۀ مورچهای ستم کنم و پوست جویی را از دهانش بیرون بکشم، چنین کاری را نخواهم کرد». دلیل این کلام امام علیه السلام همین است که خدا را با عظمت فوق العادهای شناخته و تمام دنیا در نظر او از پوست یک جو یا از برگ درختی که در دهان ملخی باشد کوچکتر جلوه میکند.
تعبیرات دیگری از این قبیل هست که همه حاکی از بیاعتنایی و عدم وابستگی آن امام بزرگوار به مواهب مادّی دنیاست.
مرحوم علامه مجلسی در بحار الأنوار نقل میکند: «یک روز پیش از آنکه امام علیه السلام به شهادت برسد مردم به عیادت آن حضرت آمدند و این در حالتی بود که حقوق آنها را از بیت المال پرداخته بود و چیزی از دنیای آنها را برای خود انتخاب نکرده بود: «وَلَمْ یتَنَاوَلْ مِنْ بَیتِ مَالِ الْمُسْلِمِینَ مَا یسَاوِی عِقَالًا وَلَمْ یأْکلْ مِنْ مَالِ نَفْسِهِ إِلَّا قَدْرَ الْبُلْغَة؛ و در حالی بود که از بیت المال مسلمانان حتی به اندازه یک عقال [پایبند] شتر برای خود بر نداشته بود و از اموالی که خودش [با زحمت فراوان] فراهم میساخت تنها به اندازۀ ضرورت استفاده میکرد». و همۀ حاضران گواهی دادند که دورترین مردم از آن حضرت همچون نزدیکترین مردم به آن حضرت بود [و هیچگونه تفاوتی در میان نزدیکان و افراد دور یا بیگانه نمیگذاشت]».
این نشان میدهد که اگر امیر مؤمنان علی علیه السلام سخنی دربارۀ دنیا میگوید عملش نیز کاملًا با آن هماهنگ است.
افتخار به علم و دانایی
امام علیه السلام در خطبۀ ٩٣ نهج البلاغه میفرماید: «فَاسْأَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی، از من سؤال کنید [و آنچه را میخواهید دربارۀ سرنوشت آینده از من بپرسید] پیش از آن که مرا از دست دهید».
به گفته محقّقان، هیچ کس را یارای این سخن، جز علی بن ابی طالب علیه السلام نبوده است! چراکه آگاهی او بر مسائل گذشته و حال و آینده، به قدری گسترده بود که پاسخ هر سؤالی را، از معارف و احکام و حوادث گوناگون آماده داشت و این علم و دانشی بود که از پیامبر صلّى الله علیه وآله وسلّم آموخته بود و پیامبر صلّى الله علیه وآله وسلّم از سرچشمه وحی فرا گرفته بود و الهامات الهیه و تأییدات روح القدس بر قلب پاک امیر مؤمنان علی علیه السلام نیز، آن را گسترش میداد و بر آن تأکید مینمود.
سپس امام علیه السلام بعد از ذکر این مقدّمه چنین میفرماید: «فَوَالَّذِی نفسی بِیدِهِ لَا تَسْأَلُونِی عَنْ شَیءٍ فِیما بَینَکمْ وَبَینَ السَّاعَةِ، وَلَا عَنْ فِئَةٍ تَهْدِی مِئَةً وَتُضِلُّ مِئَةً إِلَّا أَنْبَأْتُکمْ بِنَاعِقِهَا وَقَائِدِهَا، وَسَائِقِهَا، وَمُنَاخِ رِکابِهَا، وَمَحَطّ رِحَالِهَا، وَمَنْ یقْتَلُ مِنْ أَهْلِهَا قَتْلًا، وَمَنْ یمُوتُ مِنْهُمْ مَوْتاً؛ سوگند به کسی که جانم در دست قدرت اوست! از هیچ حادثهای که از امروز تا دامنۀ قیامت واقع میشود از من سؤال نمیکنید [مگر اینکه پاسخ آن را آماده دارم] و همچنین دربارۀ هیچ گروهی که حتّی یک صد نفر را هدایت یا گمراه میکنند پرسش نمیکنید، مگر اینکه از دعوتکننده و رهبر و کسی که آنها را به پیش میراند و از جایگاه خیمه و خرگاه و محلّ اجتماع آنها و کسانی که از آنها کشته میشوند، یا به مرگ طبیعی میمیرند، [از همۀ اینها] شما را آگاه میسازم».
امام علیه السلام در جملههای بالا از یک سو، تأکید بر این دارد که من میتوانم تمام حوادث آینده تا دامنۀ قیامت را برای شما پیشگویی کنم و از سوی دیگر اشاره به تمام جزئیات آنها میکند. چیزی که برای غیر پیغمبر و کسانی که از علوم خاص او بهره دارند، امکانپذیر نیست.
دامنۀ دانش و علوم حضرت علی علیه السلام آن قدر وسیع، و شعاع نور علم آن حضرت آن قدر بلند و روشن است، که حتّی مخالفانش آن را انکار نمیکنند. بلکه در عمل، آن حضرت را به عنوان مرجع علمی پذیرفتهاند و در طول خلافت خلفای سهگانه و دوران طولانی سکوت تلخ، در بنبستهای علمی به آن حضرت مراجعه میکردند.
در صحیح ترمذی آمده است که پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود: «انَا دارُ الْحِکمَةِ وَعَلِی بابُها؛ من خانۀ دانشم و علی در آن خانه است».
مسلّم است که هر کس بخواهد وارد خانهای شود باید از در وارد گردد، همانگونه که قرآن مجید در آیۀ ١٨٩ سوره بقره نیز دستور داده است: «وَأْتُوا الْبُیوتَ مِنْ أَبْوابِها؛ و از درِ خانهها وارد شوید».
بنابراین، هر کس میخواهد به خزائن علم و دانش پیامبر اسلام صلّی الله علیه وآله وسلّم راه یابد، باید از علی علیه السلام آغاز کند، و کلید این گنجینه را از او بطلبد.
آگاهان از تاریخ اسلام در عصر خلفا میدانند که علی علیه السلام همواره پناهگاه علمی امت بود، تا آنجا که بارها خلیفۀ دوم این جمله را تکرار کرد: «لَوْ لَا عَلِی لَهَلَک عُمَر؛ اگر علی نبود عمر هلاک شده بود».
افتخار به نیکی و بخشش
امام علیه السلام در خطبۀ ١٣٩ نهج البلاغه اشاره به چند فضیلت از فضایل خود میفرماید، از جمله میفرماید: «لَنْ یسْرِعَ أَحَدٌ قَبْلِی إِلَی... عَائِدَةِ کرَمٍ؛ هیچ کس زودتر از من به سوی احسان و بخشش همچون من نشتافت».
در این فضیلت بزرگ، علی علیه السلام میفرماید در احسان و بخشش از همه پیشگامتر بودم، تا آنجا که خداوند آیاتی در قرآن در مورد بخشیدن خاتم، در حال رکوع، و یا بخشیدن غذای خود به مسکین و یتیم و اسیر، و یا بخشیدن درهمی پنهان و درهمی آشکار، درهمی در شب و درهمی در روز، نازل فرمود.
حتی در نامۀ ٢٣ نهج البلاغه میخوانیم که امام علیه السلام میفرماید: «إِنْ أَبْقَ فَأَنَا وَلِی دَمِی وَإِنْ أَفْنَ فَالْفَنَاءُ مِیعَادِی وَإِنْ أَعْفُ فَالْعَفْوُ لِی قُرْبَةٌ وَهُوَ لَکمْ حَسَنَةٌ فَاعْفُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَنْ یغْفِرَ اللَّهُ لَکمْ؛ اگر زنده بمانم، ولیّ خون خویشم [و میتوانم قصاص یا عفو کنم] و اگر از دنیا چشم بپوشم فنا [در دنیا] میعاد و قرارگاه من است و اگر عفو کنم، عفو برای من موجب قرب به خداست و برای شما [در صورتی که از میان شما بروم] حسنه و نیکی در نزد خداوند است، بنابراین عفو کنید، آیا دوست ندارید خدا شما را بیامرزد».
از این عبارت استشمام میشود که امام علیه السلام حتی مایل بود قاتلش عفو شود، ولی به یقین شرایط آن محیط هرگز آمادۀ پذیرش این عفو نبود و لذا امام علیه السلام در اینجا به حدّاقل امر قصاص توصیه میفرماید.
افتخار به سخنوری
امام علیه السلام در بخشی از خطبۀ ٢٣٣ نهج البلاغه میفرماید: «وَإِنَّا لَأُمَرَاءُ الْکلَامِ، وَفِینَا تَنَشَّبَتْ عُرُوقُهُ، وَعَلَینَا تَهَدَّلَتْ غُصُونُه؛ ما فرمانروایان سخنیم، درخت سخن در ما ریشه دوانده و شاخههایش بر سر ما سایه افکنده است».
امام در این عبارت زیبا «سخنگفتن» را به درخت تنومندی تشبیه کرده که دارای ریشهها و شاخههاست و اضافه میکند که این درخت پربار در سرزمین وجود ما ریشه دوانده و شاخههای پربارش بر سر ما سایه افکنده و به همین دلیل خاندان وحی را «امیران کلام» نامیده است.
همه میدانیم این یک ادّعا نیست، واقعیتی است که دوست و دشمن به آن معترف اند. از جمله فصاحت امیر مؤمنان علی علیه السلام که زبانزد خاص و عام است و خطبههای او در نهج البلاغه دست به دست میگردد و در گذشته، استادان سخن به شاگردان خود توصیه میکردند اگر میخواهند سخنگفتن آمیخته با فصاحت و بلاغت را فرا گیرند خطبههای نهج البلاغه را حفظ کنند.
افتخار به ایمان
در میان دانشمندان اسلام، اعم از شیعه و اهل سنت در این مسئله اختلافی نیست که «علی علیه السلام» نخستین مردی است بود که به پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم ایمان آورد.
در نهج البلاغه نیز در موارد متعّددی روی این مطلب تکیه شده است؛ از جمله آن حضرت در خطبۀ ١٣١ میفرماید: «اللّهُمَّ انّی اوَّلُ مَنْ انابَ وَسَمِعَ وَاجابَ لَمْ یسْبِقْنی الّا رَسُوْلُ اللَّهِ (ص) بِالصَّلاةِ؛ خداوندا! من نخستین کسی هستم که به سوی تو بازگشتم، و پیام تو را شنیدم و اجابت کردم، هیچ کس جز رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در نماز خواندن بر من پیشی نگرفت».
شواهد و دلائل این مسئله در منابع اهل سنت نیز وجود دارد؛ از جمله در کتاب الجوهره نوشته محمد بن ابی بکر انصاری میخوانیم که علی علیه السلام بر منبر بصره فرمود: «انَا الصِّدِّیقُ الاکبَرُ، آمَنْتُ قَبْلَ انْ یؤمِنَ ابُوبَکرٍ، وَاسْلَمْتُ قَبْلَ انْ یسْلِمَ؛ صدیق اکبر منم، ایمان آوردم پیش از آنکه ابوبکر ایمان بیاورد، و اسلام آوردم پیش از آنکه او اسلام بیاورد».
شیخ محمد بن مکرم انصاری نیز در کتاب خود "مختصر تاریخ دمشق" از آن حضرت چنین نقل میکند که فرمود: «انَا اوَّلُ مَنْ اسْلَمَ؛ من نخستین کسی هستم که اسلام آورد».
سخن آخر: (فخر به خاندان خود)
امام علیه السلام در بخشی از خطبۀ دوم نهج البلاغه توصیفی از آل پیامبر و امامان اهل بیت علیهم السلام میکند و در عباراتی کوتاه و بسیار پر معنی، موقعیت آنان را بعد از پیامبر روشن میسازد و با هشت جملۀ پیدرپی توضیح میدهد: «همْ مَوْضِعُ سِرَّهِ، وَلَجَأُ أَمْرِهِ، وَعَیبَةُ عِلْمِهِ، وَمَوْئِلُ حُکمِهِ، وَکهُوفُ کتُبِهِ، وَجِبَالُ دِینِهِ، بِهِمْ أَقامَ انْحِناءَ ظَهْرِهِ، وَأذْهَبَ ارْتِعَادَ فَرائِصِهِ؛ آنها محل اسرار خدایند و پناهگاه فرمان او و ظرف علم او و مرجع احکامش و جایگاه حفظ کتابهای [آسمانی] او هستند و کوههای استوار دینند. به وسیلۀ آنان قامت دین را راست نمود و لرزش و تزلزل و وحشت آن را از میان برد».
آنچه در جملههای حساب شدۀ بالا آمده است هرگز مبالغه نیست؛ حقایقی است که تاریخ زندگی امامان معصوم علیهم السلام مخصوصا عصر خود امیر مؤمنان و امام باقر و امام صادق و امام علی بن موسی الرضا علیهم السلام گواه بر آن است که چگونه این بزرگواران در مقابل مکتبهای التقاطی که بر اثر گسترش اسلام و ورود افکار انحرافی به حوزۀ مسلمین و نیز خرافات و اوهام و تفسیرهای غلط و نادرست و تحریف غالیان و قاصران، مانند کوه ایستادند و اسلام خالص و ناب را حفظ کردند.
منبع:
پیام امام امیر المومنین علیه السلام
یادداشت
3
خودکفایی در اسلام
از منظر آیت الله العظمی مکارم شیرازی مدّ ظلّه العالی
ضرورت خودباوری و خودکفایی از مسائل مهمی است که در سالهای اخیر در نظامهای متعدد سیاسی جهان مطرح شده است. حال آنکه در روزگاری بس دور در آیین مبین اسلام به این مسئله تأکید فراوان شده است که در این نگاشته به آن میپردازیم.
خودکفایی از منظر آیات و روایات
از منظر اسلام نیازمندی، نوعی اسارت است: «احْتَجْ إِلَی مَنْ شِئْتَ تَکنْ أَسِیرَه»و سفارش پیشوایان دینی آن است که تا جایی که امکان دارد، باید به خود متکی بود: «ادْفَعِ الْمَسْأَلَةَ مَا وَجَدْتَ التَّحَمُّلَ یمْکنُک»و تا ضرورتی پیش نیامده، باید دامن تقاضا را کوتاه کرد: «لَا تَصْلُحُ الْمَسْأَلَةُ إِلَّا فِی ثَلَاثَةٍ فِی ... غُرْمٍ مُثْقِلٍ».
در آموزههای دینی بینیازی از دیگران و خوداتکایی سبب عزّتمندی است: «عِزَّهُ اسْتِغْنَاؤُهُ عَنِ النَّاس»، از اینرو هنگامی که امام صادق علیه السلام در هوای گرم و داغ به فعالیت اقتصادی میپردازد و مورد پرسش قرار میگیرد که چرا در این روز گرم خود را به رنج میاندازید، میفرماید: «خَرَجْتُ فِی طَلَبِ الرِّزْقِ لِأَسْتَغْنِی عَنْ مِثْلِک؛ برای طلب روزی تلاش میکنم تا از وابستگی به تو و امثال تو بینیاز شوم».
شاید به همین ملاحظه، از تلاش اقتصادی، تعبیر به «عزّت» شده است. معلّی بن خنیس میگوید: «امام صادق علیه السلام مرا دید که دیر به بازار [و مغازهام] رفتم. فرمود: «اغْدُ إِلَی عِزِّک؛ صبحگاهان به عزتگاه خود برو».
قابل توجه اینکه آیه شریفه: «وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِّنْ قُوَّةٍ؛ هرگونه نیرو و قدرت که ممکن است برای مقابله با هجوم دشمنان آماده و مهیا سازید» هر چند در ارتباط با آمادگیهای رزمی نازل شده؛ ولی یقیناً محدود به آن نیست: «به عقیدۀ ما اگر این دستور بزرگ اسلامی: «وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِّنْ قُوَّةٍ» به عنوان یک شعار همگانی در همه جا تبلیغ شود و مسلمانان از کوچک و بزرگ، عالم و غیر عالم، نویسنده و گوینده، سرباز و افسر، کشاورز و بازرگان، در زندگی خود آن را به کار بندند، برای جبران عقبماندگیشان کافی است.
نکتۀ جالب آن است که در پایان همین آیه آمده: «وَمَا تُنفِقُوا مِنْ شَیءٍ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یوَفَّ إِلَیکمْ وَأَنْتُمْ لَا تُظْلَمُونَ؛ و هر چه در راه خدا [و تقویت بنیه دفاعی اسلام] انفاق کنید، به طور کامل به شما بازگردانده میشود، و به شما ستم نخواهد شد!». ارتباط این قسمت از آیه نیز با بحث ما بسیار قابل توجه است؛ گویا میفرماید: هر اندازه که مسلمانان در مسیر تقویت بنیههای علمی، دفاعی و اقتصادی جامعه هزینه کنند و انگیزۀ آن خدا و تقویت کشور اسلامی و دین حقّ باشد، نتیجهاش عاید خود مسلمانان خواهد شد و هرگز ضرر و زیانی نخواهند دید.
در روایات از خود اتکایی و عدم وابستگی به دیگران به «قطع طمع از دیگران» و یا «قناعت و اکتفا به داشتهها» تعبیر شده است. برای نمونه: رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به مردی که از او خواست به وی سفارش مختصر و مفیدی نماید، فرمود: «عَلَیک بِالْإِیاسِ مِمَّا فِی أَیدِی النَّاسِ... وَ إِیاک وَ الطَّمَعَ فَإِنَّهُ الْفَقْرُ الْحَاضِرُ؛ بر تو باد به قطع امید از آن چه در دست مردم است و از طمع بپرهیز، چرا که طمع فقر آماده و حاضر است».
همان حضرت فرمود: «الْقَنَاعَةُ مَالٌ لَا ینْفَد؛ قناعت سرمایهای تمام نشدنی است».
امام سجاد علیه السلام فرمود: «رَأَیتُ الْخَیرَ کلَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ فِی قَطْعِ الطَّمَعِ عَمَّا فِی أَیدِی النَّاسِ؛ تمام خیر و برکت را در بُریدن طمع از آنچه در دست مردم است، یافتم».
امام علی علیه السلام فرمود: «ثَمَرَةُ الْقَنَاعَةِ ... الْعُزُوفُ عَنِ الطَّلَب؛ ثمرۀ قناعت و خوداتکایی، دوربودن از نیازمندی به دیگران است».
همان حضرت فرمود: «الْقَنَاعَةُ رَأْسُ الْغِنَی؛ اساس و ریشۀ توانمندی [رشد و توسعه] قناعت و خوداتکایی است».
خودکفایی و قطع وابستگی
آیۀ ١١٣ سورۀ هود یکی از اساسیترین برنامههای اجتماعی و سیاسی و نظامی و عقیدتی را بیان میکند، عموم مسلمانان را مخاطب ساخته و به عنوان یک وظیفۀ قطعی میگوید: «وَ لا تَرْکنُوا إِلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا؛ به کسانی که ظلم و ستم کردهاند، تکیه نکنید» و اعتماد و اتکای کار شما بر اینها نباشد.
بدیهی است که در درجۀ اول نباید در ظلمها و ستمگریهایشان شرکت جست و از آنها کمک گرفت، و در درجۀ بعد اتکاء بر آنها در آنچه مایۀ ضعف و ناتوانی جامعه اسلامی و ازدستدادن استقلال و خودکفایی و تبدیلشدن به یک عضو وابسته و ناتوان میگردد باید از میان برود که اینگونه رکونها جز شکست و ناکامی و ضعف جوامع اسلامی، نتیجهای نخواهد داشت.
اصولاً تکیه و اعتماد بر دیگران که در شکل وابستگی آشکار گردد، نتیجهای جز بدبختی نخواهد داشت تا چه رسد به اینکه این تکیهگاه، ظالم و ستمگر باشد.
یک جامعۀ پیشرو و پیشتاز و سربلند و قوی، جامعهای است که روی پای خود بایستد. همانگونه که قرآن در مثال زیبایی در آیۀ ٢٩ سوره فتح میفرماید: «فَاسْتَوی عَلی سُوقِهِ»، یعنی همانند گیاه سرسبزی که روی پای خود ایستاده و برای زندهماندن و سرفرازی نیاز به وابستگی به چیز دیگر ندارد.
یک جامعۀ مستقل و آزاد، جامعهای است که از هر نظر خودکفا باشد و پیوند و ارتباطش با دیگران، پیوندی بر اساس منافع متقابل باشد، نه بر اساس اتکاء یک ضعیف بر قوی. این وابستگی خواه از نظر فکری و فرهنگی باشد، یا نظامی یا اقتصادی و یا سیاسی، نتیجهای جز اسارت و استثمار به بار نخواهد آورد، و اگر این وابستگی به ظالمان و ستمگران باشد، نتیجهاش وابستگی به ظلم آنها و شرکت در برنامههای آنها خواهد بود.
البته فرمان آیۀ فوق مخصوص به روابط جامعهها نیست، بلکه پیوند و رابطه دو فرد را با یکدیگر نیز شامل میشود که حتی یک انسان آزاده و با ایمان، هرگز نباید متکی به ظالم و ستمگر بوده باشد که علاوه بر ازدستدادن استقلال، سبب کشیدهشدن به دایرۀ ظلم و ستم او و تقویت و گسترش فساد و بیدادگری خواهد بود.
بنیان خودکفایی
یکی از حکماء میگوید: «إسْتِغناؤُک عَن الشیء خیرٌ مِنْ استغناؤک بِه؛ بینیازی تو و عدم حاجت تو به چیزی، بهتر از بینیازی تو به وسیلۀ آن چیز است».
این جمله اشاره به مسئلۀ قناعت دارد؛ میگوید اگر قناعت پیشه کردی و چیزی نخواستی، بهتر است از اینکه قناعت پیشه نکنی و فکر کنی با فلان چیز بینیازی.
عمدتاً مردم فکر میکنند، باید چیزی را داشته باشند، تا بینیاز شوند و دستشان پیش دیگری دراز نباشد، فکر میکنند باید خانهای با چنین خصوصیات و ماشینی با چنان ویژگی داشته باشند، تا بینیاز باشند، درحالیکه این حکیم میگوید: اگر قناعت پیشه کردی و به قدر حاجت و نیاز اکتفاء کردی، تو بینیازی؛ این بینیازی بهتر از آن بینیازی است؛ این بینیازی تملّق و چاپلوسی و حرام و حلالکردن ندارد، درحالیکه آن بینیازی که با داشتن چیزی حاصل شود، نیاز به تلاش و دوندگی دارد، و چه بسا تملّق و حرام و حلالکردن؛ و این همان است که امام علی علیه السلام میفرمایند: «القَناعةُ مالٌ لا ینْفَد؛ قناعت، مال و سرمایهای است که تمام شدنی نیست».
قناعت تنها جنبۀ آخرتی ندارد، بلکه از نظر سیاسی و اقتصادی نیز ریشۀ امور است. بسیاری از جهتگیریهای سیاسی در روابط بینالمللی، بر میزان قناعت صورت میگیرد، آبروی سیاسی، اقتصادی و خودکفایی یک مملکت را قناعت حفظ میکند و در مقابل، عدم قناعت، ازبینبرندۀ شخصیت سیاسی یک مملکت در فضای سیاسی عالم است. گاه یک کشور در اثر عدم قناعت و گرفتن وامهای کمرشکن و برای اینکه مقداری در رفاه باشد مطرود و منزوی و کشور عقبافتاده میشود. ملّتی که قناعت را از خود دور کرد بدبخت و بینوا شده و هیچگاه فرصت شکوفایی اقتصادی پیدا نمیکند. نمونۀ این کشورها امروزه چه بسیار است.
در حدیثی از امام صادق علیه السلام میخوانیم: «غِنًی یحْجُزُک عَنِ الظُّلْمِ خَیرٌ مِنْ فَقْرٍ یحْمِلُک عَلَی الْإِثْم؛ بینیازی که تو را از تجاوز به حقّ دیگران بازدارد، از فقری که تو را وادار به گناه کند بهتر است».
خودکفایی و امنیت غذایی
«وابستگی اقتصادی» سبب بدترین نوع سلطۀ بیگانگان است، زیرا به دنبال خود، وابستگی سیاسی و فرهنگی را بر جامعه تحمیل میکند. امروزه، رهایی از سلطۀ اقتصادی قدرتهای جهانی، بدون سرمایهگذاری جدّی در بخش تولید فرآوردههای کشاورزی و صنعتی ممکن نیست. جامعۀ اسلامی زمانی میتواند به عزت و سربلندی نائل شود که بتواند قبل از هر چیز در بخش تولید، دست کم در سطح تولیدات مواد غذایی و استراتژیک به خودکفایی برسد.
از دیدگاه اسلام، نیاز و وابستگی به دیگران اسارت میآورد. امیرمؤمنان علی علیه السلام میفرماید: «احْتَجْ إِلَی مَنْ شِئْتَ تَکنْ أَسِیرَهُ وَ اسْتَغْنِ عَمَّنْ شِئْتَ تَکنْ نَظِیرَهُ؛ به هر کس نیازمند باشی، برده و اسیر او هستی و از هر کس بینیازی بجویی، همانند او خواهی بود».
در جهان امروز قدرتهای بزرگ برای تسلیمکردن کشورهای جهان سوم در برابر خواستههای نامشروع خویش، از نیاز و وابستگی اقتصادی آنها به خودشان، به عنوان حربهای نیرومند استفاده میکنند و از این راه، آنها را در امور سیاسی و فرهنگی نیز به خودشان وابسته میسازند.
قابل توجه اینکه یکی از مسئولان اسبق امور کشاورزی آمریکا در این زمینه میگوید: «من معتقدم که سلاح غذا، امروز، نیرومندترین سلاحی است که ما در اختیار داریم و ظرف بیست سال آینده هم، چنین خواهد بود. مادامی که دیگر کشورها در نیازهای غذایی خود وابستۀ به آمریکا هستند، در ایجاد مشکلات برای ما درنگ خواهند کرد».
بر این پایه است که اهمیت دیدگاه اسلام در زمینه تولیدات کشاورزی و دامپروری روشن میشود. در این میان کشاورزی و دامپروری در نگاه دین، از آن رو که تأمینکننده مهمّترین نیازهای غذایی مردمند، در اولویت نخست قرار دارند و در آیات و روایات به آن دو تأکید شده است.
از جمله در قرآن کریم که تنها به منافع معمولی و عادی چهارپایان سودمند اکتفا نمیشود بلکه روی جنبۀ استفاده روانی از آنها نیز تکیه شده و آمده است: «وَ لَکمْ فِیها جَمالٌ حِینَ تُرِیحُونَ وَ حِینَ تَسْرَحُونَ؛ و در این حیوانات برای شما زینت و شکوهی است به هنگامی که آنها را به استراحتگاهشان باز میگردانید، و هنگامی که [صبحگاهان] به صحرا میفرستید».
منظرۀ جالب حرکت دستهجمعی گوسفندان و چهارپایان به سوی بیابان و چراگاه، سپس بازگشتشان به سوی آغل و استراحتگاه که قرآن کریم از آن تعبیر به «جمال» کرده، تنها یک مسئله ظاهری و تشریفاتی نیست، بلکه بیانگر واقعیتی است در اعماق جامعه، و گویای این حقیقت است که چنین جامعهای خودکفاست؛ فقیر و مستمند و وابسته به این و آن نمیباشد، خودش تولید میکند، و آنچه را خود دارد مصرف مینماید!
این در واقع جمال استغناء و خودکفایی جامعه است. جمال، تولید و تأمین فرآوردههای مورد نیاز یک ملت است، و به تعبیر گویاتر جمال، استقلال اقتصادی و ترک هرگونه وابستگی است!
این واقعیت را روستاییان و روستازادگان بهتر از مردم شهرنشین درک میکنند که مشاهدۀ رفتوآمد این چهارپایان سودمند، چگونه به آنها آرامش خیال میدهد؛ آرامشی که از احساس بینیازی برمیخیزد؛ آرامشی که از انجام مؤثر یک وظیفۀ اجتماعی حاصل میشود.
حتی امروز که دستگاههای تولیدی ماشینی، آن قدر گسترده شده که همه چیز را تحت الشعاع قرار داده، باز دامداری و کشاورزی مهمّترین بخش تولید زندگی انسان را تشکیل میدهد. چراکه میدانیم پایۀ اصلی تغذیه در این دو قسمت نهفته شده، و به همین دلیل، رسیدن به حدّ خودکفایی در قسمت دامداری و کشاورزی نه تنها ضامن استقلال اقتصادی است، که استقلال سیاسی نیز تا حدّ زیادی به آن مربوط است.
بنابراین جای تعجب نیست که تمام ملتهای دنیا کوشش میکنند که صنعت کشاورزی و دامداری خود را تا سرحدّ امکان توسعه دهند و از صنایع مدرن برای این توسعه کمک گیرند.
در روایات اسلامی در زمینۀ دامداری تعبیرات جالبی دیده میشود و همچنین در زمینۀ کشاورزی؛ که به عنوان نمونه، احادیث زیر را از منابع مختلف یادآور میشویم:
١. پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم به یکی از بستگانش فرمود چرا در خانهات «برکت» نمیآوری؟ عرض کرد منظورتان از برکت چیست؟ فرمود: «شَاةٌ تُحْلَبُ؛ گوسفند شیرده»! سپس اضافه فرمود: «إِنَّهُ مَنْ کانَ فِی مَنْزِلِهِ شَاةٌ تُحْلَبُ أَوْ نَعْجَةٌ أَوْ بَقَرَةٌ فَبَرَکاتٌ کلُّهُنَّ؛ هر کس در خانۀ خود گوسفند شیرده یا گاو ماده داشته باشد سر تا پا برکت است».
٢. و نیز از پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم نقل شده که دربارۀ اهمیت گوسفند فرمود: «نِعْمَ اَلْمَالُ اَلشَّاةُ؛ گوسفند سرمایۀ بسیار خوبی است».
٣. در تفسیر نور الثقلین ذیل آیات مورد بحث از امام امیر مؤمنان علی علیه السلام میخوانیم: «أَفْضَلُ مَا یتَّخِذُهُ اَلرَّجُلُ فِی مَنْزِلِهِ لِعِیالِهِ اَلشَّاةُ فَمَنْ کانَتْ فِی مَنْزِلِهِ شَاةٌ قَدَّسَتْ عَلَیهِ اَلْمَلاَئِکةُ فِی کلِّ یوْمٍ؛ بهترین چیزی که انسان در خانه برای خانواده خود تهیه میکند گوسفند است؛ هر کس در منزل خود گوسفندی داشته باشد، در هر روز، فرشتگان خدا، دو بار او را تقدیس میکنند».
اشتباه نشود؛ ممکن است شرائط تربیتکردن گوسفند در خانه، برای بسیاری فراهم نباشد، ولی هدف اصلی این است که به تعداد خانوادهها تولید و تربیت گوسفند به طور مستمر انجام گیرد.
٤. در اهمیت زراعت همین بس که امیر مؤمنان علی علیه السلام میفرماید: «مَنْ وَجَدَ مَاءً وَتُرَاباً ثُمَّ اِفْتَقَرَ فَأَبْعَدَهُ اَللَّهُ؛ هر کس آب و خاکی داشته باشد و با این حال فقیر باشد، خدا او را از رحمت خویش دور کند». بدیهی است این گفتار بزرگ همانگونه که دربارۀ یک فرد صادق است، دربارۀ یک ملت نیز صدق میکند؛ مردمی که آب و خاک به قدر کافی دارند، باز هم نیازمند به دیگران هستند، مسلماً از رحمت خدا دورند!
٥. از پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم نقل شده است که فرمود: «عَلَیکمْ بِالْغَنَمِ وَاَلْحَرْثِ فَإِنَّهُمَا یرُوحَانِ بِخَیرٍ وَیغْدُوَانِ بِخَیرٍ؛ وظیفۀ شماست که به تربیت گوسفند و کشاورزی بپردازید که رفتوآمد هر دو، خیر و برکت است».
٦. از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: «مَا فِی اَلْأَعْمَالِ شَیءٌ أَحَبَّ إِلَی اَللَّهِ تَعَالَی مِنَ اَلزِّرَاعَةِ؛ هیچ عملی نزد خدا از زراعت محبوب تر نیست».
٧. در روایتی دیگر از امام صادق علیه السلام میخوانیم: «سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) أَی الْمَالِ خَیرٌ؟ قَالَ: زَرْعٌ زَرَعَهُ صَاحِبُهُ وَأَصْلَحَهُ وَأَدَّی حَقَّهُ یوْمَ حَصَادِهِ؛ قِیلَ: یا رَسُولَ اللَّهِ، فَأَی الْمَالِ بَعْدَ الزَّرْعِ خَیرٌ؟ قَالَ: رَجُلٌ فِی غَنَمِهِ قَدْ تَبِعَ بِهَا مَوَاضِعَ الْقَطْرِ یقِیمُ الصَّلَاةَ وَیؤْتِی الزَّکاةَ؛ از پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم پرسیدند: چه مالی بهتر است؟ فرمود: زراعتی که صاحبش آن را کشت کند و به رشدش رساند و در زمان برداشت، زکاتش را بپردازد. بار دیگر سؤال شد: بعد از کشاورزی چه مالی بهتر است؟ فرمود: دامپروری که صاحبش به دنبال گوسفندان در مراتع مناسب حرکت کند و نماز را اقامه نماید و زکات را بپردازد».
٨. بالآخره در حدیثی دیگر از آن حضرت میخوانیم: «اَلزَّارِعُونَ کنُوزُ اَلْأَنَامِ یزْرَعُونَ طَیباً أَخْرَجَهُ اَللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ وَهُمْ یوْمَ اَلْقِیامَةِ أَحْسَنُ اَلنَّاسِ مَقَاماً وَأَقْرَبُهُمْ مَنْزِلَةً یدْعَوْنَ اَلْمُبَارَکینَ؛ کشاورزان، گنجهای مردمند؛ غذای پاکیزه را که خداوند ارزانی داشته زراعت میکنند و آنها در روز قیامت برترین مقام را دارند و به خدا نزدیکترند و آنها را به نام «مبارکها» صدا میزنند».
بیشک وسایل ارتباط جمعی باید جوانان را به این دو مسئلۀ حیاتی ترغیب کنند، و این فریضههای بزرگ اسلامی را به آنها گوشزد نمایند که موظفند تا به سرحدّ خودکفایی، کشاورزی و دامداری را زنده کنند؛ کشاورزی و دامداری «سنتی» و «مدرن» در تمام زمینهها.
خودکفایی در سایۀ حکمرانی خوب
همانگونه که گذشت، امروزه تردیدی در پیوند اساسی مسائل سیاسی با مسائل اقتصادی و رابطۀ متقابل بین آن دو وجود ندارد؛ کشوری که بخواهد به حاکمیت مستقل سیاسی برسد باید از رشد و توسعۀ مناسبی در اقتصاد برخوردار شود و به خودکفایی و اقتدار اقتصادی برسد.
با دقّت در عوامل وابستگی بسیاری از کشورهایی که از جهت سیاسی، وابسته به حساب میآیند به این نتیجه میرسیم که عامل اساسی در این وابستگی، نیازمندیهای مالی و عدم خودکفایی اقتصادی است.
بر همین اساس اگر بر اساس روایت نبوی «اَلْإِسْلاَمُ یعْلُو وَلاَ یعْلَی عَلَیهِ؛ اسلام برتری پیدا میکند و هیچ چیز بر آن برتری نخواهد یافت»، برتری سیاسی امّت اسلامی یک اصل خدشهناپذیر شمرده میشود و فقهای اسلام با استدلال به این روایت حتی به برتری و ارتفاع خانۀ یک کافر ذمّی بر خانۀ مسلمان رضا نمیدهند. و اگر مطابق آیهۀ «وَلَنْ یجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا؛ خداوند هرگز کافران را بر مؤمنان تسلطی نداده است»، خدای سبحان به هیچگونه استیلا و تسلّطی از جانب کفّار بر مؤمنان رضا نمیدهد. در این صورت بر فعّالان اقتصادی امّت اسلام لازم است که برنامههای اقتصادی را به گونهای هدایت کنند که امّت اسلامی را خودکفا سازد و از وابستگیهای ذلّتآور نجات دهند.
از مظاهر و لوازم دردآور عدم خودکفایی اقتصادی بسیاری از جوامع اسلامی در جهان امروز، پدیدۀ وامها و کمکهای خارجی است. سرمایههایی که از کشورهای ثروتمند، به بهانۀ فراهمنمودن زمینههای توسعه، سرازیر کشورهای فقیر میشود. از آثار مخرّب این نوع کمکها، خدشهدارشدن حاکمیت سیاسی کشورهای وامگیرنده و ایجاد سدّ در برابر ایدئولوژیهای مخالف و حفظ رژیمهای طرفدار در بُعد سیاسی و فراهمشدن زمینۀ فروش کالاهای کشورهای وامدهنده و در نتیجه غارت هر چه بیشتر کشورهای جهان سوم در بُعد اقتصادی است.
در ارتباط با اثر تخریبی اوّل این وامها، سخن «پیر ژاله» اقتصاددان معروف، قابل توجه است، که میگوید: «کمک به جهان سوم یک کمک رایگان نیست و کودکانه است که ما منکر انگیزۀ سیاسی یا تجاری چیزی باشیم که گاه کمک و گاهی دیگر کمک فنّی و در جای دیگر تعاون نامیده میشود؛ اتفاق میافتد که اعطاکنندگان کمک، بین خود به جنگهای خدعهآمیز بپردازند؛ بدین منظور که هر کدام به نوبۀ خود، به کشورهای عقبمانده نشان دهند که از دیگران سخاوتمندتر هستند؛ نظر اجمالی به نقشۀ جغرافیا نشان میدهد که به کشورهایی که از نظر استراتژی نظامی ارزش ندارند، کمتر از کشورهای دیگر کمک شده است».
و در ارتباط با اثر تخریبی دوم، نوشتۀ روزنامه المکافه چاپ مراکش در اکتبر ١٩٦٤ جلب توجه میکند که ضمن تحلیل کمک فرانسه به مراکش، بخشی از کمک فوق را با عنوان «کمک الزامی» یاد کرده مینویسد: «تنها هدف این است که برای کالاها و تجهیزات کشورهای صنعتی قرضدهنده، بازار فروش تأمین شود که با موافقت در تعیین زمان پرداخت، در مورد معینی بهای آنها قابل پرداخت باشد».
قابل توجه است که بعضی از اندیشمندان در مسائل اقتصادی معتقدند که آنچه سبب عدم اقتدار و خودکفایی اقتصادی میشود، اصل وامها و کمکهای خارجی نیست، بلکه شرایط و محدودیتهایی است که وامدهندگان با آن همراه میسازند، نظیر شرط لغو محدودیتهای گمرکی و در پی آن مرگ بسیاری از صنایع جوان محلّی در وام صد میلیون دلاری آمریکا به برزیل در سال ١٩٦٤.
این نوع وامگرفتن است که در بُعد اقتصادی آثار مخرّبی چون الف. کسری تراز بازرگانی و افزایش واردات بر صادرات. ب. افزایش بیکاری. ج. فقر و گرسنگی را به دنبال دارد و در بُعد سیاسی ناآرامیها و خشونتها و در بُعد فرهنگی هجوم فرهنگ مادّی را سبب میشود.
خودکفایی و توانمندسازی
شکی نیست که ما فقط به خودکفایی اقتصادی و مادّی نیاز نداریم، بلکه خودکفایی مدیریتی و فکری هم لازم است. اگر بنا باشد مدیران صنایع و کارخانهها و ادارات ما تمام سرنخها را خود در دست داشته باشند، بهطوریکه اگر روزی در سر کار حاضر نشدند، کارها تعطیل شود، این مدیران، مدیران مدبّر و مدیر به معنی واقعی کلمه نیستند. باید افراد را پرورش دهند و این جز از راه مشورت و بهادادن به رأی زیردستان امکانپذیر نیست، باید با مشاورت آنها، رمز کار را به آنها آموخت؛ نه تنها در اداره و کارخانه بلکه کاسب هم باید با شاگرد خود در امور مشورت کند و او را بسازد. که در بعضی موارد ساختنی بهتر از مشاورت نیست.
وجوب خودکفایی
در فقه اسلامی بر فردفرد مسلمانان واجب است جامعۀ خود را به حد خودکفایی اقتصادی برسانند، لذا به عنوان یک واجب کفائی هر کس باید بخشی از نیازهای جامعه را در زمینۀ صنعت و کشاورزی و دامداری و خدمات و علوم و دانشها بر طرف سازد. درحالیکه در اقتصاد غرب و شرق این وظیفه تنها بر عهدۀ دولتها گذارده شده است.
سخن آخر: (خط اصیل خودکفایی!)
در خاتمه باید گوشزد نمود بهترین خط اقتصادی برای ما و همۀ ملل آزادۀ جهان که میخواهند مستقل و آزاد زندگی کنند، و زیر سلطۀ هیچ ابرقدرتی نباشند، همان خط معروف نه شرقی و نه غربی است؛ خطی که ما را به ترک هرگونه وابستگی دعوت میکند، خطی که ما را به سوی خودکفایی در تمام زمینهها پیش میبرد، اقتصادی که تمام ویژگیهای ضدّ استعماری در آن نمایان است و از هرگونه گرایشی به اقتصادهای استعماری شرق و غرب خالی است.
جوامع اسلامی باید بکوشند هر چه بیشتر، غنی و بینیاز گردند، به مرحله خودکفایی برسند و روی پای خود بایستند و شرف و عزّت و استقلال خود را بر اثر فقر، فدای وابستگی به دیگران نکنند و بدانند خط اصیل اسلام این است.
منابع:
١. تفسیر نمونه
٢. دائرة المعارف فقه مقارن
مقاله
تبدیل تهدید به فرصت؛
درس بزرگ جنگ احزاب (غزوه خندق)
مقدمه:
یکی از غزوات مهم رسول خدا صلّى الله علیه و آله و مجاهدت های بزرگ مسلمانان صدر اسلام که نقطه عطفی در تاریخ نبرد های حکومت نوپای اسلام در یثرب به شمار می رود، «جنگ خندق» یا «جنگ احزاب» است. در این جنگ همه دشمنان حکومت نوپای مدینه با همه امکانات و ساز و برگ خود، با هدف نابودی اساس اسلام به تقابل با رسول خدا و شهر بی پناه مدینه آمده بودند. امّا در اوج نگرانی ها و ناامیدی ها شکست سنگینی برای دشمنان مهاجم پیش آمد که زمینه شکست های بعدی آنها را فراهم و پایه های حکومت مدینه را تقویت کرد. عوامل منجر به پدید آمدن این جنگ، استراتژی های جنگی پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله در این جنگ، مقاومت آحاد جامعه اسلامی آن روز در برابر مشرکان و ایثار قهرمانانه حضرت علی علیه السلام طی این واقعه سرنوشت ساز، از اموری هستند که در ادامه، مروری سریع و گذرا بر آنها خواهیم داشت.
زمینه های شکل گیری جنگ احزاب
نخستین جرقه جنگ، از ناحیه گروهى از «یهود بنى نضیر» زده شد که به «مکّه» آمدند، طایفه «قریش» را که مهم ترین دشمنان جامعه نوپای اسلامی در مدینه بودند، به جنگ با پیامبر صلّى الله علیه و آله تشویق کردند و به آنها قول دادند، تا آخرین نفس در کنارشان مى ایستند(١)، سپس به سراغ قبیله «غطفان» رفتند و با وعده دادن یک سال بار خرمای نخل های «قلعه های خیبر»، آنها را نیز آماده کارزار کردند.(٢) این قبائل، از هم پیمانان خود مانند قبیله «بنى اسد» و «بنى سلیم» نیز دعوت کردند(٣) و چون همگى خطر را احساس کرده بودند، دست به دست هم دادند تا کار اسلام را براى همیشه یکسره کنند، پیامبر صلّى الله علیه و آله را به قتل برسانند، مسلمین را در هم بکوبند، «مدینه» را غارت کنند و چراغ اسلام را خاموش سازند.(٤)،(٥)
هنگامی که قریشیان از مکه به قصد فتح مدینه راه افتادند، رهبری شان به عهده «ابوسفیان» بود که چهار هزار مرد در رکابش بودند. او فرماندهی جنگ را به «عثمان بن طلحة بن ابی طلحه» تفویض کرد. در لشکر ایشان هزار نفر شتر و سیصد رأس اسب بود. کمی جلوتر دو هزار مرد از قبایل «اسلم و اشجع و بنومرّة و کنانه و فزاره و غَطَفان» به آنها افزوده شدند و در راه به هر منزلی می رسیدند، از هر جانب لشکری به آنها می پیوست آن گونه که وقتی به مدینه رسیدند، شمارشان به «ده هزار نفر» رسیده بود. در مقابل این لشکر انبوه، به روایت مورخین و نویسندگان، تعداد مسلمانان تنها «سه هزار نفر» بود.(٦)و حتی مورخی مانند یعقوبی، تعدادشان را هفتصد مرد ثبت کرده است.(٧)
حفر خندق به عنوان یک استراتژی نظامی
مسلمانان که خود را در برابر گروه عظیم مهاجمان یافتند، به فرمان پیامبر صلّى الله علیه و آله به شور نشستند و قبل از هر چیز، با پیشنهاد «سلمان فارسى» در اطراف «مدینه» خندقى کندند تا دشمن به آسانى نتواند از آن عبور کند، و شهر را مورد تاخت و تاز قرار دهد.(٨)
اين استراتژی نظامی كه به عنوان يك ترفند دفاعى در كشور ايران در آن روز معمول بود، تا آن وقت در جزيره عربستان سابقه نداشت و هم برای مسلمانان و هم برای مشرکین پديده تازه اى محسوب مى شد(٩) و ايجاد آن در اطراف مدينه، هم از لحاظ نظامى حائز اهميت بود و هم از نظر تضعيف روحيه دشمن و تقويت روانى مسلمين.
«یهودیان بنی قریظه» در آن زمان هم پیمان مسلمانان بودند و برای همین مسلمانان که برای کندن خندق نیاز به ابزارهایی مانند بیل و کلنگ و تیشه و زنبیل داشتند، مایحتاج خود را با امانت گرفتن این ابزار از بنی قریظه تأمین کردند.(١٠)
از مشخصات خندق، اطلاعات دقيقى، در دست نيست. مورخان نوشته اند پهناى آن به قدرى بود كه سواران دشمن نتوانند از آن با پرش بگذرند. عمق آن نيز حتما به اندازه اى بوده كه اگر كسى وارد آن مى شد به آسانى نمى توانست از طرف مقابل بيرون آيد. به علاوه اینکه تسلط تيراندازان اسلام بر منطقه خندق به آنها امكان مى داد كه اگر كسى قصد عبور داشت او را در همان وسط خندق هدف قرار دهند.
تصمیم بر آن قرار گرفت که خندق از احد تا راتج کنده شود.(١١) از نظر طول خندق، بعضى با توجه به اين روايت معروف كه پيغمبر هر ده نفر را مامور حفر چهل ذراع (حدود ٢٠ متر) از خندق كرده بود و با توجه به اينكه مطابق مشهور عدد لشكر اسلام بالغ بر سه هزار نفر بود، طول مجموع آن را به دوازده هزار ذراع یعنی «حدود ٦ هزار متر» تخمين زده اند. بايد اعتراف كرد كه با وسائل بسيار ابتدايى آن روز حفر چنين خندقى بسيار طاقت فرسا بوده است. به خصوص اينكه مسلمانان از نظر آذوقه و وسائل ديگر نيز سخت در مضيقه بودند.
مسلما حفر خندق مدت قابل توجهى به طول انجاميد و اين نشان مى دهد كه لشكراسلام با هوشيارى كامل قبل از آنكه دشمن هجوم آورد پيش بينى هاى لازم را كرده بود به گونه اى كه سه روز قبل از رسيدن لشكر كفر به مدينه كار حفر خندق پايان يافته بود.(١٢)
ساحت جنگ، ميدان بزرگ آزمايش
جنگ خندق، محك آزمون عجيبى براى همه مسلمانان و آنها كه دعوى اسلام داشتند بود. همچنين كسانى كه گاه ادعاى بى طرفى مى كردند و در باطن با دشمنان اسلام سر و سرّ داشتند و همكارى مى كردند نیز در این جنگ، پرده از اسرارشان افتاد. طوفان حادثه به قدرى تند بود كه هيچ كس نمى توانست آنچه را در دل دارد پنهان كند و مطالبى كه شايد ساليان دراز در شرائط عادى براى كشف آن وقت لازم بود در مدتى كمتر از يك ماه به ظهور و بروز پيوست! اين نكته نيز قابل توجه است كه شخص پيامبر صلّی الله علیه و آله نیز با مقاومت و ايستادگى سرسختانه خود و حفظ خونسردى و توكل بر خدا و اعتماد به نفس، و همچنين مواسات و همكارى با مسلمانان در حفر خندق و تحمل مشكلات جنگ، عملا ثابت كرد كه به آنچه در تعليماتش قبلا آورده است، كاملا مؤمن و وفادار است و آنچه را به مردم مى گويد قبل از هر كس خود عمل مى كند.(١٣)
یکی از مهم ترین اتفاقاتی که طی این جنگ افتاد، خیانت و پیمان شکنی «یهودیان بنی قریظه» در حق مسلمانان بود. هنگامی که سپاه قریش و احزاب، به نزدیکی مدینه رسیدند، پیکی را مخفیانه برای بنی قریظه فرستادند و آنها را که تا آن هنگام با مسلمانان پیمان صلح بسته بودند رغیب به پیمان شکنی کردند. رئیس قبیله یهودیان یعنی «کعب بن اسد» اگرچه در ابتدا در برابر این وسوسه مقاومت کرد، اما سرانجام قانع شد که چنین کند(١٤) و حتی چند روز بعد، فرستادگان رسول خدا صلّی الله علیه و آله را که برای کسب اطلاع نزد او رفته بودند، دشنام داد و جسورانه این پیمان شکنی را علنی نمود.(١٥)
حساسیت ها و سختی های جنگ احزاب
بعد از رسیدن خبر خیانت یهودیان بنی قریظه به مسلمانان، سپاهیان اسلام که تا به حال نگران مراقبت از خندق و نگه داشتن نیروهای مشرکین پشت آن و نیز سرگرم به درگیری های پراکنده با آنان در اطراف خندق بودند(١٦) حالا دغدغه ای جدید پیدا کردند و آن هم حمله احتمالی خیانتکاران بنی قریظه از پشت سر به خانواده های شان بود. این موضوع بسیار بر هراس آنها افزود و آیاتی از قرآن مجید نیز مانند آیات ١٠ و ١١ و ١٢ سوره احزاب(١٧) به این وحشت آنها اشاره کرده است. علاوه بر آن، برخی از منافقان در این اوضاع با گفتن سخنانی تفرقه افکن و مسخره آمیز سعی در تضعیف روحیه مسلمانان داشتند.(١٨) هر چه بود مسلمانان در این اوضاع ناگوار امنیتی و جنگ روانی، شب و روز و در سرما و گرسنگی شدید به پاسدرای از خندق ادامه می دادند.(١٩)
پيكار تاريخى حضرت على (ع) با عمرو بن عبدود
از فرازهاى حساس و تاريخى اين جنگ، مقابله حضرت علی علیه السلام با قهرمان بزرگ لشگر دشمن، «عمرو بن عبد ود» است. در تواريخ آمده است كه لشگر احزاب زورمندترين دلاوران عرب را به همكارى در اين جنگ دعوت كرده بود. از ميان آنها پنج نفر از همه مشهورتر بودند: « عمرو بن عبد ود»، «عكرمة ابن ابى جهل»، «هبيره»، «نوفل» و «ضرار». آنها در يكى از روزهاى جنگ، براى نبرد تن به تن آماده شدند، لباس رزم در بر پوشيدند و از نقطه باريكى از خندق كه از تير رس سپاهيان اسلام نسبتا دور بود با اسب خود، به جانب ديگر خندق پرش كردند و در برابر لشكر اسلام حاضر شدند كه از ميان اينها عمرو بن عبد ود از همه نام آورتر بود. او كه مغزش از غرور خاصى لبريز بود، و سابقه زيادى در جنگ داشت جلو آمد و مبارز طلبيد، صداى خود را بلند كرد و نعره بر آورد. طنين فرياد «هل من مبارز» او در ميدان احزاب پيچيد و چون كسى از مسلمانان آماده مقابله با او نشد جسورتر گشت و عقائد مسلمين را به سخريه كشيد و گفت: «شما كه مى گویيد كشتگان تان در بهشت هستند و مقتولين ما در دوزخ؛ آيا يكى از شما نيست كه من او را به بهشت بفرستم يا او مرا به دوزخ اعزام كند»؟!
در اينجا پيامبر صلّی الله علیه و آله فرمان داد يك نفر برخيزد و شر اين مرد را از سر مسلمانان كم كند، امّا هيچكس جز على بن ابى طالب علیه السلام آماده اين جنگ نشد. پيامبر (ص) به او این هشدار را داد که حریفش جنگاوری چون عمرو بن عبد ود است ولی على (ع) عرض كرد که آماده این نبرد است هر چند با کسی مثل عمرو. آن گاه پيامبر (ص) عمامه ای بر سر علی (ع) پيچيد و شمشير مخصوصش ذو الفقار را به او بخشيد و برایش دعا كرد.
على علیه السلام به سرعت به وسط ميدان آمد، در حالى كه رجزهایی مبنی بر آمادگی کاملش برای جنگ بر زبان داشت. در اينجا بود كه پيامبر صلّی الله علیه و آله جمله معروف «بَرَزَ الْإِيمَانُ كُلُّهُ إِلَى الشِّرْكِ كُلِّه»(٢٠)؛ (تمام ایمان در برابر تمام شرک به میدان رفت)، را در توصیف حضرت علی (ع) ایراد کرد.
على علیه السلام نخست عمرو را دعوت به اسلام كرد. او نپذيرفت. سپس دعوت به ترك ميدان نمود. از آن هم ابا كرد و اين را براى خود ننگ و عار دانست. سومين پيشنهاد حضرت اين بود که عمرو از مركب پياده شود و جنگ تن به تن به صورت پياده انجام گيرد. عمرو خشمگين شد و گفت: من باور نمى كردم كسى از عرب چنين پيشنهادى به من كند. سپس از اسب پياده شد و با شمشير خود ضربه اى بر سر على (ع) فرود آورد اما اميرمؤمنان (ع) با چابكى مخصوص به وسيله سپر آن را دفع كرد، ولى شمشير از سپر گذشت و سر على (ع) را آزرده ساخت.
در اينجا على علیه السلام از روش خاصى استفاده نمود. به عمرو فرمود: تو مرد قهرمان عرب هستى و من با تو جنگ تن به تن دارم. اينها كه پشت سر تو هستند براى چه آمده اند؟ تا عمرو نگاهى به پشت سر كرد، على (ع) شمشير را در ساق پاى او جاى داد. اينجا بود كه قامت رشيد عمرو به روى زمين در غلطيد گرد و غبارى سخت فضاى معركه را فرا گرفته بوده و جمعى از منافقان فكر مى كردند على (ع) به دست عمرو كشته شد، اما هنگامى كه صداى تكبير را شنيدند پيروزى على (ع) مسجّل گشت. ناگهان على (ع) را ديدند در حالى كه خون از سرش مى چكيد آرام آرام به سوى لشگر گاه باز مى گردد و لبخند پيروزى بر لب دارد و پيكر عمرو بى سر در گوشه اى از ميدان افتاده بود.
كشته شدن قهرمان معروف عرب ضربه غير قابل جبرانى بر لشكر احزاب و اميد و آرزوهاى آنان وارد ساخت. ضربه اى بود كه روحيه آنان را سخت تضعيف كرد و آنها را از پيروزى مايوس ساخت و به همين دليل پيامبر صلّی الله علیه و آله در باره آن فرمود: «لَوْ وُزِنَ الْيَوْمَ عَمَلُكَ بِعَمَلِ جَمِيعِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ لَرَجَحَ عَمَلُكَ عَلَی عَمَلِهِمْ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ لَمْ يَبْقَ بَيْتٌ مِنْ الْمُشْرِكِينَ إِلَّا وَ قَدْ دَخَلَهُ ذُلٌّ بِقَتْلِ عَمْرٍو وَ لَمْ يَبْقَ بَيْتٌ مِنْ الْمُسْلِمِينَ إِلَّا وَ قَدْ دَخَلَهُ عِزٌّ بِقَتْلِ عَمْرٍو»(٢١)؛ (اگر اين كار تو را امروز با اعمال جميع امت محمد مقايسه كنند بر آنها برترى خواهد داشت چرا كه با كشته شدن عمرو خانه اى از خانه هاى مشركان نماند مگر اينكه ذلتى در آن داخل شد و خانه اى از خانه هاى مسلمين نماند مگر اينكه عزتى در آن وارد گشت).
فلسفه اين سخن پيدا است، چرا كه در آن روز اسلام و قرآن ظاهرا بر لب پرتگاه قرار گرفته بود و بحرانى ترين لحظات خود را مى پيمود. كسى كه با فداكارى خود بيشترين فداكارى را بعد از پيامبر صلّی الله علیه و آله در اين ميدان نشان داد، اسلام را از خطر حفظ كرد و تداوم آن را تا روز قيامت تضمين نمود و اسلام از بركت فداكارى او ريشه گرفت و شاخ و برگ بر سر جهانيان گسترد، بنا بر اين عبادت همگان مرهون او است.(٢٢)
شکاف افكنى در لشكر دشمن!
در جریان جنگ خندق، «نعيم بن مسعود» كه تازه مسلمان شده بود و قبيله اش طايفه «غطفان» از اسلام او آگاه نبودند خدمت پيامبر صلّی الله علیه و آله رسيد و عرض كرد هر دستورى به من بدهيد براى پيروزى نهايى به كار مى بندم. پیامبر (ص) فرمود: «مثل تو در ميان ما يك نفر بيش نيست. اگر مى توانى در ميان لشكر دشمن اختلافى بيا فكن كه جنگ مجموعه اى از نقشه هاى پنهانى است».
نعيم بن مسعود طرح جالبى ريخت. به سراغ يهود «بنى قريظه» آمد كه در جاهليت با آنها دوستى داشت. گفت: شما بنى قريظه مى دانيد كه من نسبت به شما علاقه مندم! گفتند راست مى گويى، ما هرگز تو را متهم نمى كنيم. گفت: طايفه «قريش» و «غطفان» مثل شما نيستند. اين شهر، شهر شما است. اموال و فرزندان و زنان شما در اينجا هستند و شما هرگز قادر نيستيد از اينجا نقل مكان كنيد. «قريش» و طايفه «غطفان» براى جنگ با محمد و يارانش آمده اند و شما از آنها حمايت كرده ايد در حالى كه شهرشان جاى ديگر است و اموال و زنانشان در غير اين منطقه. آنها اگر فرصتى دست دهد، غارتى مى كنند و با خود می برند و اگر مشكلى پيش آيد به شهرشان باز مى گردند و شما در اين شهر مى مانيد و محمد! مسلما به تنهايى قادر به مقابله با او نيستيد. پس شما دست به اسلحه نبريد تا از قريش و غطفان وثيقه اى بگيريد. گروهى از اشراف خود را به شما بسپارند كه گروگان باشند تا در جنگ كوتاهى نكنند. يهود «بنى قريظه» اين پيشنهاد را پسنديدند.
بعد از آن نعيم مخفيانه به سراغ قريش آمد و به «ابو سفيان» و گروهى از رجال قريش گفت: شما مراتب دوستى من را نسبت به خود به خوبى می دانيد. مطلبى به گوش من رسيده است كه خود را مديون به ابلاغ آن مى دانم تا مراتب خير خواهى را انجام داده باشم، اما خواهشم اين است كه از من نقل نكنيد. گفتند: مطمئن باش! گفت: آيا مى دانيد جماعت يهود از ماجراى شما با محمد پشيمان شده اند و رسولى نزد او فرستاده اند كه ما از كار خود پشيمانيم و آيا كافى است كه ما گروهى از اشراف قبيله قريش و غطفان را براى تو گروگان بگيريم، دست بسته به تو بسپاريم تا گردن آنها را بزنى سپس در كنار تو خواهيم بود تا آنها را ريشه كن كنيم. محمد نيز با اين پيشنهاد موافقت كرده است، بنابراين اگر يهود به سراغ شما بفرستند و گروگان هايى بخواهند، حتى يك نفر هم به آنها ندهيد كه خطر جدى است.
سپس به سراغ طايفه «غطفان» كه طايفه خودش بودند آمد و گفت: شما اصل و نسب مرا به خوبى مى دانيد، من به شما عشق مى ورزم و فكر نمى كنم كمترين ترديدى در خلوص نيت من داشته باشيد. گفتند: راست مى گويى حتما چنين است! گفت: سخنى دارم به شما مى گويم اما از من نشنيده باشيد! گفتند: مطمئن باش، حتما چنين خواهد بود، چه خبر؟ نعيم همان مطلبى را كه براى قريش گفته بود دائر به پشيمانى يهود و تصميم بر گروگان گيرى، مو به مو براى آنها شرح داد و آنها را از عاقبت اين كار بر حذر داشت.
اتفاقا شب شنبه اى بود كه ابو سفيان و سران غطفان گروهى را نزد يهود بنى قريظه فرستادند و گفتند: حيوانات ما در اينجا دارند تلف مى شوند و اينجا براى ما جاى توقف نيست فردا صبح حمله را بايد آغاز كنيم، تا كار يكسره شود.
يهود در پاسخ گفتند: فردا شنبه است و ما در این روز دست به هيچ كارى نمى زنيم. علاوه بر آن ما از اين بيم داريم كه اگر جنگ به شما فشار آورده به شهرهاى خود باز گرديد و ما را در اينجا تنها بگذاريد. شرط همكارى ما آن ست كه گروهى را به عنوان گروگان به دست ما بسپاريد. هنگامى كه اين خبر به طايفه قريش و غطفان رسيد گفتند: به خدا سوگند معلوم مى شود نعيم بن مسعود راست مى گفت، خبرى در كار است.
پس رسولانى به سوى يهود فرستادند و گفتند به خدا حتى يك نفر را هم به شما نخواهيم داد و اگر مايل به جنگ هستيد بسم اللَّه! یهودیان بنی قریظه هنگامى كه از اين خبر آگاه شدند گفتند كه راستى نعيم بن مسعود چه حرف حقى زد؟ اينها قصد جنگ ندارند. حيله اى در كار است مى خواهند غارتى كنند و به شهرهاى خود باز گردند و ما را در برابر محمد تنها بگذارند. سپس پيام دادند كه حرف همان است كه گفتيم به خدا تا گروگان نسپاريد، جنگ نخواهيم كرد. قريش و غطفان هم بر سر حرف خود اصرار ورزيدند و در ميان آنها اختلاف افتاد.(٢٣)،(٢٤)
اقدامات نظامى و سياسى پيامبر در ميدان نبرد
عوامل پيروزى پيامبر صلّی الله علیه و آله و مسلمانان در ميدان احزاب، علاوه بر تاييد الهى به وسيله باد و طوفان شديدى كه - بعد از کشته شدن عمرو بن عبدود به دست علی علیه السلام - دستگاه احزاب را به هم ريخت و نيز علاوه بر لشگريان نامرئى پروردگار، مجموعه اى از عوامل مختلف، اعم از روش هاى نظامى، سياسى و عامل مهم اعتقادى و ايمانى بود:
١. پيامبر صلّی الله علیه و آله با قبول پيشنهاد حفر خندق، عامل تازه اى را در جنگ هاى عرب كه تا آن زمان وجود نداشت وارد كرد كه در تقويت روحيه سپاه اسلام و تضعيف سپاه كفر بسيار مؤثر بود.
٢. مواضع حساب شده لشكر اسلام و تاكتيك هاى نظامى مناسب، عامل مؤثرى براى عدم نفوذ دشمن به داخل مدينه بود.
٣. كشته شدن «عمرو بن عبد ود» به دست قهرمان بزرگ اسلام على بن ابى طالب علیه السلام و فرو ريختن اميدهاى لشكر احزاب با مرگ وى، عامل ديگرى بود.
٤. ايمان به پروردگار و توكل بر ذات پاك او كه بذر آن در دل هاى مسلمانان به وسيله پيامبر صلّی الله علیه و آله، افشانده شده بود و مرتبا در طول جنگ وسيله تلاوت آيات قرآن و سخنان دلنشين پيامبر (ص) آبيارى مى شد نيز يك عامل بزرگ محسوب مى گرديد.
٥. روش پيامبر (ص)، روح بزرگ و اعتماد به نفس او به مسلمانان، قوت قلب و آرامش مى بخشيد.(٢٥)
پایان جنگ خندق با یاری غیبی الهی
در اینکه مدینه چند روز در محاصره سپاه مکه بود، اعداد مختلفی مانند پانزده روز(٢٦) و بیست و چهار شب(٢٧) یک ماه(٢٨) و بیست و یک روز(٢٩) از سوی مورخین و نویسندگان، ثبت شده است. سپاه مکه وقتی به مدینه رسید که زمین ها زراعی اطراف مدینه، مدتی قبل توسط مردم درو شده بود و زمین نیز بر اثر نباریدن باران خشک شده بود. این موضوع باعث کمبود علف مورد نیاز چهارپایان سپاه مکه شد به گونه ای که شتران در آستانه تلف شدن بودند. (٣٠)
در همین شب ها بود که شبانه طوفان سرد زمستانى در گرفت آن چنان كه خيمه هاى سپاه مکه را به هم ريخت و ديگ ها را از اجاق به روى زمين افكند. رسول خدا صلّی الله علیه و آله یکی از اصحاب خود به نام «حذیفه» را به مأمور به خبر آوردن از اردوگاه مکه کرد. او وقتی به میان سپاهیان قریش و غفطان رسید که دید ابوسفیان این گونه سخن می گوید که: «ای گروه قریش! نقطه ای که ما در آن هستیم محل زندگی ما نیست چهارپایان ما هلاک شده و باد و طوفان خیمه و خرگاه و آتش برای ما باقی نگذاشته است و بنی قریظه با ما پیمان شکنی کردند صلاح در این است که از اینجا کوچ کنیم». ابوسفیان به قدری برای فرار از مدینه عجله داشت که وقتی سوار شترش شد، متوجه نشد که دست حیوان بسته است و مدام با تازیانه او را می زد.(٣١)
هر چه بود، اين عوامل دست به دست هم داد و تمامی لشکریان مکه دست و پا را جمع كردند و فرار را بر قرار ترجيح دادند به گونه اى كه حتى يك نفر از آنها در ميدان جنگ باقى نماند.
پيامدهاى جنگ احزاب
جنگ خندق، نقطه عطفى در تاريخ اسلام بود و توازن نظامى و سياسى را براى هميشه به نفع مسلمانان به هم زد. به طور خلاصه مى توان پيامدهاى پربار اين جنگ را در چند جمله بيان كرد:
الف) ناكام ماندن آخرين تلاش دشمن و در هم شكسته شدن برترين قدرت نهايى آنها.
ب) رو شدن دست منافقين و افشاگرى كامل در مورد اين دشمنان خطرناك داخلى.
ج) جبران خاطره دردناك شكست احد.
د) ورزيدگى مسلمانان، و افزايش هيبت آنان در قلوب دشمنان.
ه) بالا رفتن سطح روحيه و معنويت مسلمين به خاطر معجزات بزرگى كه در آن ميدان مشاهده كردند.
و) تثبيت موقعيت پيامبر صلّی الله علیه و آله در داخل و خارج مدينه.
ز) فراهم شدن زمينه براى تصفيه مدينه از شر يهود بنى قريظه.(٣٢)
پی نوشت:
(١). ن.ک: جمل من أنساب الأشراف، بلاذری، أحمد بن يحيى بن جابر بن داود، تحقيق: زکار، سهيل، الزرکلی، رياض، دار الفكر، بيروت، ١٤١٧ هـ ق، الطبعة الأولی، ج ١، ص ٣٤٣؛ تاريخ الرسل والملوك، الطبری، محمد بن جرير، دار التراث العربی، بيروت، ١٣٨٧ هـ ق، الطبعة: الثانية، ج ٢، ص ٥٦٥.
(٢). تاريخ الرسل والملوك، همان، ج ٢، ص ٥٦٦.
(٣). جمل من أنساب الأشراف، همان.
(٤). ناسخ التواریخ، لسان الملک سپهر، محمد تقی، انتشارات اساطیر، تهران، ١٣٨٠ هـ ش، ج ۲، ص ۱۰۱۵.
(٥). ن.ک: تفسیر نمونه، مکارم شیرازی، دارالکتب الإسلامیه، تهران، ١٣٧١ هـ ش، چاپ دهم، ج ١٧، ص ٢١٦.
(٦). ن.ک: المغازی، واقدی، محمد بن عمر، تحقیق: مارزدن، جونز، مؤسسة اعلمی للمطبوعات، بیروت، ١٤٠٩ هـ ق، الطبعة الثالثة، ج ٢، ص ٤٥٣؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، محمد، محقق: عطا، محمد عبدالقادر، دار الکتب العلمیة، بیروت، ١٤١٠ هـ ق، الطبعة الأولی، ج ٢، ص ٥٠-٥١.
(٧). تاریخ الیعقوبی، الیعقوبی، احمد بن اسحق، دار صادر، بیروت، بی تا، ج ٢، ص ٥٠.
(٨). ن.ک: تفسیر نمونه، همان، ج ١٧، ص ٢١٧.
(٩). المغازی، همان، ج ٢، ص ٤٤٥؛ جمل من أنساب الأشراف، همان؛ تاريخ الرسل والملوك، همان.
(١٠). المغازی، همان، ج ٢، ص ٤٤٥ و ٤٤٦.
(١١). تفسیر القمی، القمی، علی بن ابراهیم، دارالکتاب، قم، ١٤٠٤ هـ ق، ج ٢، ص ١٧٧.
(١٢). تفسير نمونه، همان، ج ١٧، ص ٢٥٢.
(١٣). همان.
(١٤). المغازی، همان، ج ٢، ص ٤٥٦.
(١٥). همان، ج ٢، ص ٤٥٨ و ٤٥٩؛ السیرة النبویة، ابن هشام، عبدالملک بن هشام، مصحح: ابیاری، ابراهیم، سقا، مصطفی، شبلی، عبدالحفیظ، دارالمعرفة، بیروت، بی تا، ج ٢، ص ٢٢١.
(١٦). ن.ک: المغازی، همان، ج ٢، ص ٤٦٤ تا ٤٧٤.
(١٧). «إِذْ جَاؤُوكُم مِّن فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَإِذْ زَاغَتْ الْأَبْصَارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا* هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِيدًا* وَإِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُورًا* وَإِذْ قَالَت طَّائِفَةٌ مِّنْهُمْ يَا أَهْلَ يَثْرِبَ لَا مُقَامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا وَيَسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِّنْهُمُ النَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنَا عَوْرَةٌ وَمَا هِيَ بِعَوْرَةٍ إِن يُرِيدُونَ إِلَّا فِرَارًا»؛ ([به خاطر بياوريد] زمانى را كه آنها از طرف بالا و پايين [شهر] بر شما وارد شدند [و مدينه را محاصره كردند] و زمانى را كه چشمها از شدت وحشت خيره شده و جانها به لب رسيده بود، و گمان هاى گوناگون بدى به خدا مى برديد* آنجا بود كه مؤمنان آزمايش شدند و تكان سختى خوردند!* و [نيز] به خاطر آوريد زمانى را كه منافقان و بيماردلان مى گفتند: خدا و پيامبرش جز وعدههاى دروغين به ما نداده اند!* و [نيز] به خاطر آوريد زمانى را كه گروهى از آنها گفتند: اى اهل يثرب [اى مردم مدينه]! اينجا جاى توقف شما نيست؛ به خانه هاى خود بازگرديد! و گروهى از آنان از پيامبر اجازه بازگشت مى خواستند و مى گفتند: خانه هاى ما بی حفاظ است!، در حالى كه بى حفاظ نبود؛ آنها فقط مى خواستند [از جنگ] فرار كنند).
(١٨). تاریخ الیعقوبی، همان، ج ٢، ص ٥١؛ تاريخ الرسل والملوك، همان، ج ٢، ص ٥٧٢؛ السیرة النبویة، همان، ج ٢، ص ٢٢٢.
(١٩). ن.ک: المغازی، همان، ج ٢، ص ٤٦٥ تا ٤٦٨.
(٢٠). بحار الانوار، مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، دار إحياء التراث العربي، بيروت، ١٤٠٣ هـ ق، چاپ دوم، ج ٢٠، ص ٢١٥.
(٢١). همان، ج ٢٠، ص ٢١٦.
(٢٢). ن.ک: تفسير نمونه، همان، ج ١٧، ص ٢٥٤ تا ٢٥٧.
(٢٣). ن.ک: المغازی، همان، ج ٢، ص ٤٨٠ تا ٤٨٢؛ السیرة النبویة، همان، ج ٢، ص ٢٢٩؛ تاريخ الرسل والملوك، همان، ج ٢، ص ٥٧٨ و ٥٧٩.
(٢٤). تفسیر نمونه، همان، ج ١٧، ص ٢٥٩ تا ٢٦١.
(٢٥). همان، ج ١٧، ص ٢٥٨.
(٢٦). المغازی، همان، ج ٢، ص ٤٤٠؛ جمل من أنساب الأشراف، همان، ج ١، ص ٣٤٥.
(٢٧). الطبقات الکبری، همان، ج ٢، ص ٥٦.
(٢٨). تاريخ الرسل والملوك، همان، ج ٢، ص ٥٧٢.
(٢٩). المحبر، محمد بن حبيب بن أمية بن عمرو الهاشمي، أبو جعفر البغدادي، دار الآفاق الجديدة، بيروت، بی تا، ص ١١٣.
(٣٠). المغازی، همان، ج ٢، ص ٤٤٤.
(٣١). السیرة النبویة، همان، ج ٢، ص ٢٣١.
(٣٢). تفسير نمونه، همان، ج ١٧، ص ٢٦٣.
معرفی کتاب
سیری در کتاب
«کشتی نجات: چهل حدیث ناب از سخنان امام هادی علیه السلام»
سیری در کتاب «کشتی نجات: چهل حدیث ناب از سخنان امام هادی علیه السلام» اثر ارزشمند حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (مدظله العالی)
نشر احادیث و سخنان معصومین علیهم السلام از عصر آن بزرگواران مورد اهتمام شیعیان و پیروانشان عموماً، و علما و دانشمندان خصوصاً بوده، و آن را یک وظیفه می دانستند و بر همین اساس کتاب های فراوانی در طول تاریخ به رشته ی تحریر در آمده است.مجموعه حاضر سلسله مباحث اخلاقی مرجع عالی قدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی(مدظله)از سخنان امام هادی (علیه السلام) است،که شامل چهل حدیث ناب به همراه ترجمه و شرح جامع آن می باشد.
انگیزه تألیف اثر
پیروزى انقلاب اسلامى در ایران و حوادث و آثار پس از آن در داخل و خارج از کشور، دشمن را به شدّت ناراحت و عصبانى کرد. تا این که بیدارى اسلامى شروع شد که عصبانیّت دشمن به اوج خود رسید.
نشانه هاى این عصبانیّت این است که گاه قرآن را آتش مى زنند، گاه نام پیامبر (صلی الله علیه و آله) را کف کفش ها مى نویسند و گاه به امام هادى (علیه السلام) توهین مى کنند.
با توجّه به هجوم وسیع اخیر دشمنان اسلام به ساحت مقدّس امام هادى (علیه السلام)[١] در اینترنت، که اوج آن، هتّاکى آن خواننده مزدور مرتد در قالب اشعار زشت و سخیف بود مرجع عالى قدر جهان تشیّع، حضرت آیت الله العظمى مکارم شیرازى (مدّظلّه) تصمیم گرفتند محور مباحث اخلاقى خویش را سخنان ارزشمند آن امام مظلوم قرار دهند.
از سوی دیگر سنّت حسنه سلف صالح نوشتن چهل حدیث، به دلیل روایات متعددى که بر اهمیّت این کار تأکید و توصیه شده،[٢] مولّف را برآن داشت تا با بیان و شرح چهل حدیث ارزشمند از احادیث اخلاقى امام هادى (علیه السلام)، پس از تحقیق و تتبّع کافى پیرامون مطالب و اسناد آن و ویراستارى لازم، در قالب کنونى به زیور طبع آراسته گردد و در اختیار شیفتگان و علاقمندان به معارف آن حضرت قرار بگیرد.
امید است تا حضرت استاد نیز مشمول روایات اربعین شده، و خوانندگان محترم از سفره پربرکت کلمات نورانی آن حضرت بهره مند گردند و همگى در سایه فراگیرى و عمل به دستورات امام علی النقی علیه السلام، آن هادي بشريت، به سعادتمندی و عاقبت به خیری رهنمون گردند.
ساختار اصلی کتاب
ساختار کتاب در قالب مقدمه و عناوین چهل گانه به رشتۀ تحریر درآمده که عناوین آن به شرح ذیل است:
١. شکر نعمت ٢. دنیا و آخرت ٣. آثار حلم و سفاهت ٤. محبّت و دلسوزى ٥. از انسان هاى بى شخصیّت دورى کن! ٦. دنیا تجارت خانه است ٧. خود راضى مباش ٨. مقدّرات ٩. معیار شخصیّت ١٠. مصیبت صابر و بى صبر! ١١. آمادگى براى ظهور حضرت مهدى (عج) ١٢. شوخى آرى، هزل نه! ١٣. دور اندیشى ١٤. خشم بر زیردستان ١٥. حکمت ١٦. بهترین ها و بدترین ها ١٧. حسادت و آثار آن ١٨. زمان حسن ظن و هنگام سوء ظن ١٩. از دیگران چه انتظاراتى داشته باشیم؟ ٢٠. استقبال از نعمت هاى الهى ٢١. لجاجت ٢٢. مکر الهى ٢٣. اسیران جهالت و نادانى ٢٤. اطاعت خالق یا رضایت مخلوق ٢٥. مراء و جدال ٢٦. مسیر یکتاپرستى ٢٧. پنج رذیله اخلاقى ٢٨. فقر و غنا ٢٩. پیامد هاى عاقّ والدین ٣٠. ایّام، گناهى ندارند! ٣١. چاپلوسى ٣٢. توبه نصوح ٣٣. عبادت شبانه ٣٤. مال حرام ٣٥. دعا در اماکن مقدّس ٣٦. خدا را فقط به خاطر خودش عبادت کن ٣٧. نافرمانى فرزندان ٣٨. نماز شب ٣٩. یاد مرگ ٤٠. تقوا و اطاعت.
ویژگی های اثر
کتاب «کشتی نجات: چهل حدیث ناب از سخنان امام هادی علیه السلام » داراى ویژگى هاى متعدّدى از جمله امور زیر هستند:
١.بیان معظّم له ساده و روان و قابل فهم براى همگان است.
٢.براى مضامین روایات، تحلیل عقلى قابل قبولى ارائه شده است.
٣.ارتباط بین جملات به ظاهر جداى روایات، به خوبی تبیین شده است.
٤.در بسیارى از موارد مفهوم روایات توسعه داده شده و معناى گسترده تر و فراگیرترى پیدا کرده است.
٥.احادیث به روزرسانى و کاربردى شده است.
٦. پیام هاى روایات موشکافى و تحلیل شده و شنوندگان و خوانندگان دعوت به آن شده اند.
٧.نکات علمى جدید و جالبى از روایات استخراج شده است.
٨.اگر میان روایت مورد بحث و دیگر روایات یا قواعد مسلّم و اصول کلّى دین و مذهب، به ظاهر تعارضى وجود داشته باشد، با بیان شیواى استاد برطرف شده است.
٩. روش طرح مباحث اخلاقى استاد پیرامون روایات مورد بحث، به گونه اى زیبا و پرجاذبه است که شنونده مجذوب روایت مى شود.
١٠. حسن انتخاب و سلیقه نیازسنجانۀ معظّم له در انتخاب روایات مورد بحث بر جذابیت اثر افزوده است.
گزارش محتوایی اثر
محبت، رمز پیروزی
نویسنده با ذکر روایتی از امام هادى (علیه السلام)، محبّت و دلسوزى را به عنوان دو اصل اساسى در تحقق دوستى بر شمرده و در ادامه مصادیق محبت را بیان کرده است.
در بخشی از کتاب آمده است: اگر بخواهیم در مقابل دشمنان خود را حفظ کنیم، باید دو اصل محبت و دلسوزى را که امام دهم (علیه السلام) به آن سفارش کرده زنده کنیم. هر گروه و حزب و جناحى، فقط به فکر جناح خود نباشد، بلکه دلسوز همه باشد. چراکه هرگونه اختلاف و تشتّت و نغمه مخالف، سمّ مهلک و خطرناکى محسوب مى شود.
آینده نگری
معظم له با بیان روایتی نورانی از امام هادی علیه السلام به لزوم دوراندیشى و آینده نگری اشاره نموده و در ادامه به تشریح انواع سبک زندگی پرداخته است.
در بخشی از اثر می خوانیم: امام هادى (علیه السلام) به ما هشدار مى دهد که فقط به فکر امروزمان نبوده و آینده نگر باشیم که آینده نگرى سبب مى شود که در آینده حسرت نخوریم. آینده نگرى ایجاب مى کند که درمورد گازهاى گلخانه اى زیاده روى نکنیم تا لایه ازن پاره نشود و نفوذ اشعه ماوراء بنفش زندگى را بر روى کره زمین به خطر نیندازد.
دورۀ فشردۀ اخلاق اسلامى
مولف با ذکر روایتی کوتاه از امام هادی(علیه السلام) به شش رذیله اخلاقى حسادت، خودبرتربینى، خودپسندى، جهالت، بخل و طمع اشاره می کند که ترک آن ها انسان را به اوج قلّه اخلاق مى رساند.
معظم له در ادامه به تفاوت هاى ظریف «خودبرتربینى»، «خودپسندى»، «خودشیفتگى» و «خودبزرگ بینى» اشاره کرده و می نویسد: «خودبزرگ بینى» این است که خود را بزرگ مى بیند و«خودبرتربینى» این است که خود را در مقایسه با دیگران بالاتر ووالاتر تصوّر مى کند. انسان «خودپسند» از خودش خوشش مى آید و «خودشیفته» عاشق خود مى باشد و البتّه منشأ همه این ها تکبّر است.
دربارۀ چاپلوسی
معظم له با بیان روایتی دیگر از امام هادى (علیه السلام) به مسألۀ تملق و چاپلوسی پرداخته و در ادامه به پیامدهای آن اشاره کرده و در آخر روایاتی از ائمۀ معصومین علیهم السلام در مذمت این رذیلۀ اخلاقی بیان کرده است.
نویسنده در بیان یکی از عیوب متعدّد تملّق و چاپلوسی می نویسد: افراد باشخصیّت منزوى شده و افراد بى شخصیّت سر کار مى آیند. افراد متملّق با تملّق و چاپلوسى به پست و مقام مى رسند و افراد باشخصیّت که حاضر به چاپلوسى نیستند کنار مى روند. لذا در روایات اسلامى این کار شدیداً مذمّت شده است.
گفتنی است در پایان نیز فهرست منابع کتاب ذکر شده است.
لازم به ذکر است این اثر ارزشمند اخلاقی با تنظیم و تدوین حجه الاسلام ابوالقاسم علیان نژادی نخستین بار در سال١٣٩٦ (ه ش) در یک جلد و ١٨٢صفحه، در قطع رقعی توسط انتشارات امام علی بن ابیطالب (ع) به زیور طبع آراسته شده است.
پی نوشت:
[١] امام هادى (علیه السلام) در سال ٢١٢ ه ق در محلّى به نام صریا در اطراف مدینه منوّره متولّد شد و در بدترین دوران هاى خلافت خلفاى عبّاسى، یعنى در عصر متوکّل که از خون خوارترین خلفاى بنى العباس بود، زندگى مى کرد و ١١ سال در سامرّا تحت فشارشدید قرار داشت و در نهایت در سال ٢٥٤ ه ق در سنّ ٤٢ سالگى به دست المعتز به شهادت رسید.
[٢] بخشى از این روایات در «بحار الانوار»، ج ٢، ص ١٥٣ به بعد، باب ٢٠، آمده است.
معارف اسلامی
بينای خود و کور عيوب دگران باش
چکیده:
امام حسين عليه السّلام می فرمايد: «كسى كه عيب جوى ديگران نباشد، در برابر عيب جويان بى عذر نماند؛ مَنْ لَمْ يَكُنْ لِأَحَدٍ عَائِباً لَمْ يَعْدَمْ مَعَ كُلِّ عَائِبٍ عَاذِراً». همه ابناء بشر برای خود عيب هایی دارند؛ امّا کسانی که در پی عيب های ديگران نيستند، همواره مشغول عيوب خويش و در صدد عيب زدايی از خود هستند؛ لذا بهانه ها را از عيب جويان می گيرند. نیز هر عمل خيرخواهانه و عمل بدخواهانه و پرهيز ما درباره ديگران می تواند بر طبق سنّت های الهی و بنابر خاصيّت اعمال به خود ما برگردد.
مواعظ الحسين عليه السلام در آثار آيت الله العظمی مکارم شيرازی
به کوشش حجت الاسلام احمد حيدری
امام حسين عليه السّلام می فرمايد: «كسى كه عيب جوى ديگران نباشد، در برابر عيب جويان بى عذر نماند؛ مَنْ لَمْ يَكُنْ لِأَحَدٍ عَائِباً لَمْ يَعْدَمْ مَعَ كُلِّ عَائِبٍ عَاذِراً».[١]
همه ابناء بشر برای خود عیب هايی دارن؛ امّا کسانی که در پی عيب های ديگران نيستند، خود را در برابر عيب جويی ديگران ايمن نموده و ناخواسته عيب جويان را خلع سلاح و خود را معذور می سازند.
شايد به واسطه اينکه با عيب جويی، دشمنی کسی را بر نمی انگيزند و يا اينکه مشغول عيوب خويش و در صدد عيب زدايی از خود هستند؛ لذا بهانه ها را از عيب جويان می گيرند.
همچنين هر عمل خيرخواهانه و عمل بدخواهانه و نيز پرهيز ما درباره ديگران می تواند بر طبق سنّت های الهی و بنابر خاصيّت اعمال به خود ما برگردد:
اين جهان كوه است و فعل ما ندا
سوی ما آيد نداها را صدا
چنانکه مولای متقیان علی عليه السلام درباره عيب جوی بی تقوا فرموده است: «مَنْ عَابَ، عِيبَ وَ مَنْ شَتَمَ، أُجِيبَ؛[٢] هر كه عيب جويى كند، عيب جويى شود و هر كه دشنام دهد، پاسخ شنود».
همانطور که شخص عيب جو مورد عيب جويی قرار می گيرد، پرهيز کننده از عيب جويی نيز از عيب جويی در امان است.
امّا بسيارند آنهايى كه در انتقاد از ديگران بسيار جسور و نكته سنج و باريك بين هستند، در حالى كه از خود بى خبرند و طبق مثل معروف خارى را در پاى ديگران مى بينند، اما شاخه درختى را كه در چشمشان فرو رفته نمى بينند!
اين دسته از افراد مسلّماً بر اثر غوطه ور شدن در گناه و خودپسندى و خودخواهى پرده هاى غرور و بى خبرى بر چشم هايشان افكنده شده و در بيراهه ها سرگردانند. سعادتمند كسى است كه آنچه را بر ديگران عيب مى گيرد نخست از خود دور كند.[٣]
انسان وقتى به كمال مى رسد كه عيب هاى خويش را برطرف سازد و اين در صورتى امكان دارد كه انسان اوّل عيب هاى خود را بشناسد؛ چون تا انسان به نواقص خود آگاه نشود نمى تواند چاره جويى كند.[٤]
امير المومنين عليه السلام می فرمايد: «أَعْقَلُ النَّاسِ مَنْ كَانَ بِعَيْبِهِ بَصِيراً وَ عَنْ عَيْبِ غَيْرِهِ ضَرِيراً؛[٥] عاقل ترين مردم كسى است كه بيناى عيب خود باشد و كور از عيب ديگران».
در خطبه ١٧٦ نيز امام عليه السلام تعبير جالب ديگرى در اين زمينه دارد و مى فرمايد: «طُوبَى لِمَنْ شَغَلَهُ عَيْبُهُ عَنْ عُيُوبِ النَّاسِ؛[٦] خوشا به حال كسى كه اشتغالش به عيوب خود، او را از اشتغال به عيوب مردم بازدارد».
اصولًا كسى كه به اصلاح عيب خويش مى پردازد مجالى براى عيب جويى ديگران نمى بيند و اگر مجالى هم داشته باشد شرم مى كند و به خود مى گويد: «من با داشتن اين عيوب چگونه به عيب جويى ديگران بپردازم؟!». چنانکه امير المؤمنين مى فرمايد: «مَنْ نَظَرَ فِي عَيْبِ نَفْسِهِ اشْتَغَلَ عَنْ عَيْبِ غَيْرِهِ؛[٧] هركس به عيب خود نگاه كند از عيب جويى ديگران باز مى ماند».
امام صادق عليه السلام نيز در اين باره مى فرمايد:
«ثَلَاثَةٌ فِي ظِلِّ عَرْشِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَوْمَ لَا ظِلَّ إِلَّا ظِلُّهُ رَجُلٌ أَنْصَفَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ وَ رَجُلٌ لَمْ يُقَدِّمْ رِجْلًا وَ لَمْ يُؤَخِّرْ أُخْرَى حَتَّى يَعْلَمَ أَنَّ ذَلِكَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ رِضًى أَوْ سَخَطٌ وَ رَجُلٌ لَمْ يَعِبْ أَخَاهُ بِعَيْبٍ حَتَّى يَنْفِيَ ذَلِكَ الْعَيْبَ مِنْ نَفْسِهِ فَإِنَّهُ لَا يَنْفِي مِنْهَا عَيْباً إِلَّا بَدَا لَهُ عَيْبٌ آخَرُ وَ كَفَى بِالْمَرْءِ شُغُلًا بِنَفْسِهِ عَنِ النَّاسِ؛[٨]
سه گروه در سايه عرش خدا هستند، در آن روزى (روز قيامت) كه سايه اى جز سايه او نيست: كسانى كه انصاف را درباره خود با ديگران رعايت مى كنند و كسانى كه گامى جلو و گامى به عقب نمى گذارند، مگر اينكه بدانند رضاى خدا در آن است يا خشم او و كسانى كه هيچ عيبی را بر برادر خود نگيرند، مگر اينكه نخست آن عيب را از خود دور سازند. زيرا انسان هيچ عيبى را برطرف نمى سازد مگر اينكه عيب ديگرى از خودش براى او ظاهر مى شود و هر كس به خويشتن بپردازد مجال عيب جوئى ديگران را نخواهد داشت».[٩]
مؤمن نبايد عيب هاى مؤمن ديگرى را فاش كند و آبرويش را بريزد، رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند: «مَنْ عَلِمَ مِنْ أخيهِ سَيِّئَةً فَسَتَرَها، سَتَرَ اللَّهُ عَلَيْهِ يَوْمَ القِيامَةِ؛[١٠] هر كه از برادر خود گناهى بداند و آن را بپوشاند، خداوند در روز قيامت گناهان او را بپوشاند».
امام باقر عليه السلام فرموده است: «يَجِبُ لِلْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ أَنْ يَسْتُرَ عَلَيْهِ سَبْعِينَ كَبِيرَةً؛[١١] مؤمن در برابر مؤمن وظيفه دارد كه هفتاد گناه بزرگ او را بپوشاند».
رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند: «لَاتَطلُبوا عَثَراتِ المؤمنينَ؛ فإنّ مَن تَتَبّعَ عَثَراتِ أخيهِ، تَتَبّعَ اللَّهُ عَثَراتِهِ و مَن تَتَبّعَ اللَّهُ عَثَراتِهِ، يَفْضَحْهُ، ولو في جَوفِ بَيْتِهِ؛[١٢] عيب هاى مؤمنان را مجویید؛ زيرا هر كه دنبال عيب هاى مؤمنان بگردد، خداوند عيب هاى او را دنبال كند و هر كه خداوند عيب هايش را جستجو كند، او را رسوا سازد، گرچه درون خانه اش باشد».
نسبت به اين گونه افراد كه كارشان عيب جويى و اشاعه فحشا در جامعه است بايد بى اعتنا بود و به سخنانشان ترتيب اثر نداد، تا ناچار شوند از كار زشتشان دست بردارند.[١٣]
اين بحث را با کلام ديگری از امير المومنين عليه السلام خاتمه می دهيم که می فرمايد:
«وَ إِنَّمَا يَنْبَغِي لِأَهْلِ الْعِصْمَةِ وَ الْمَصْنُوعِ إِلَيْهِمْ فِي السَّلَامَةِ، أَنْ يَرْحَمُوا أَهْلَ الذُّنُوبِ وَ الْمَعْصِيَةِ وَ يَكُونَ الشُّكْرُ هُوَ الْغَالِبَ عَلَيْهِمْ وَ الْحَاجِزَ لَهُمْ عَنْهُمْ. فَكَيْفَ بِالْعَائِبِ الَّذِي عَابَ أَخَاهُ وَ عَيَّرَهُ بِبَلْوَاهُ، أَ مَا ذَكَرَ مَوْضِعَ سَتْرِ اللَّهِ عَلَيْهِ مِنْ ذُنُوبِهِ مِمَّا هُوَ أَعْظَمُ مِنَ الذَّنْبِ الَّذِي عَابَهُ بِهِ، وَ كَيْفَ يَذُمُّهُ بِذَنْبٍ قَدْ رَكِبَ مِثْلَهُ، فَإِنْ لَمْ يَكُنْ رَكِبَ ذَلِكَ الذَّنْبَ بِعَيْنِهِ، فَقَدْ عَصَى اللَّهَ فِيمَا سِوَاهُ مِمَّا هُوَ أَعْظَمُ مِنْهُ. وَ ايْمُ اللَّهِ لَئِنْ لَمْ يَكُنْ عَصَاهُ فِي الْكَبِيرِ وَ عَصَاهُ فِي الصَّغِيرِ [لَجُرْأَتُهُ]، لَجَرَاءَتُهُ عَلَى عَيْبِ النَّاسِ أَكْبَرُ. يَا عَبْدَ اللَّهِ لَا تَعْجَلْ فِي عَيْبِ أَحَدٍ بِذَنْبِهِ، فَلَعَلَّهُ مَغْفُورٌ لَهُ وَ لَا تَأْمَنْ عَلَى نَفْسِكَ صَغِيرَ مَعْصِيَةٍ، فَلَعَلَّكَ مُعَذَّبٌ عَلَيْهِ. فَلْيَكْفُفْ مَنْ عَلِمَ مِنْكُمْ عَيْبَ غَيْرِهِ لِمَا يَعْلَمُ مِنْ عَيْبِ نَفْسِهِ وَ لْيَكُنِ الشُّكْرُ شَاغِلًا لَهُ عَلَى مُعَافَاتِهِ مِمَّا ابْتُلِيَ [غَيْرُهُ بِهِ] بِهِ غَيْرُه؛[١٤]
سزاوار است، آنها كه از عيوبى پاكند و از گناه سالم نگه داشته شده اند، به گنهكاران و اهل معصيت ترحم كنند و شكر و سپاس خدا چنان بر وجود آنان غلبه كند كه آنها را از عيب جويى و غيبت ديگران باز دارد.
چگونه آن عيب جو بر برادر خود عيب مى گيرد و او را به خاطر بلايى كه گرفتار شده است سرزنش مى كند؟! آيا به خاطر نمى آورد كه آنچه را خدا از گناهان او مستور داشته، بزرگتر از گناهى است كه بر ديگران عيب مى گيرد؟!
چگونه ديگرى را مذمّت مى كند بر گناهى، كه خود مثل آن را مرتكب شده است؟! و اگر به آن گناه آلوده نشده، معصيت ديگرى كرده كه از آن بزرگتر است.
به خدا سوگند حتى اگر خدا را در گناهان كبيره عصيان نكرده و تنها صغيره اى انجام داده، همين جرأتش بر عيب جويى مردم گناه بزرگترى است!
اى بنده خدا! در عيب جويى هيچ كس نسبت به گناهى كه انجام داده است شتاب مكن، شايد او آمرزيده شده باشد، و بر گناه كوچكى كه خود انجام دادهاى ايمن مباش، شايد به خاطر آن مجازات شوى.
بنابراين، هر كدام از شما از عيب ديگرى آگاه شود، به سبب آنچه از عيب خود مى داند، از عيب جويى او خوددارى كند و اگر كسى از عيب و گناهى پاك است، بايد شكر و سپاس بر اين نعمت، او را از عيب جويى كسى كه به آن عيب و گناه مبتلا شده است، باز دارد».
امام عليه السّلام در اين کلام نورانی، مردم را از غيبت و عيب جويى يكديگر نهى كرده است، و دلايل مختلفى براى آن ذكر مى فرمايد:
نخست اينكه: آنها كه از عيب و گناه پاكند بايد شكر اين نعمت را در پرهيز از غيبت و عيب جويى ديگران قرار دهند.
ديگر اينكه: اگر عيب جويان درست در خويش بنگرند، عيوبى همانند آنچه بر ديگران خرده مىگيرند در خود مى يابند؛ با اين حال چگونه مى توانند ديگران را بر آن عيوب ملامت كنند، در حالى كه خود به آن گرفتارند.
سوّم اينكه: گاه ممكن است، انسان گناه كوچكى مرتكب شده باشد، و به گمان اين كه آلوده گناه بزرگى نيست، به غيبت و عيب جويى ديگران پردازد، كه خود بزرگترين گناه است.
افزون بر اين، شخص عيب جو چه مى داند، شايد خداوند گناه كسى را كه غيبتش مى كند بخشيده باشد، ولى گناه عيب جو بخشوده نشده باشد.[١٥]
پی نوشت:
[١] . نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، حلوانى، حسين بن محمد، محقق / مصحح: مدرسة الإمام المهدی(عج)، ناشر: مدرسة الإمام المهدی(عج)، قم، ١٤٠٨هـ ق، چاپ اول، ص٨٠.
[٢] . كنز الفوائد، كراجكى، محمد بن على، محقق / مصحح: نعمة، عبد الله، دار الذخائر، قم، ١٤١٠هـ ق، چاپ اول، ج١، ص٢٧٩.
[٣] . يكصد و پنجاه درس زندگى، آيت الله ناصر مكارم شيرازى، انتشارات مدرسه اميرالمؤمنين، قم، بی تا، چاپ اول، ص١١٩.
[٤] . گفتار معصومين(ع)، آيت الله العظمى ناصر مكارم شيرازى، تهيه و تنظيم: حجة الإسلام سيد محمد عبدالله زاده، مدرسه الامام على بن ابى طالب(ع)، قم، ١٣٨٧هـ ش، چاپ اول، ج٢، ص١٤١.
[٥] . غرر الحكم و درر الكلم، تميمى آمدى، عبد الواحد بن محمد، محقق / مصحح: رجائى، سيد مهدى، دارالكتاب الإسلامي، قم، ١٤١٠هـ ق، چاپ دوم، ص٢٠٧، ح٤٠٩.
[٦] . نهج البلاغة، شريف الرضى، محمد بن حسين، تحقيق و تصحيح: صبحی صالح، انتشارات هجرت، قم، ١٤١٤هـ ق، چاپ اوّل، ص٢٥١-٢٥٥، خطبه١٧٦.
[٧] . همان، ص٥٣٦، کلمات قصار، حکمت٣٤٩.
[٨] . الخصال، ابن بابويه، محمد بن على، محقق / مصحح: غفارى، على اكبر، ناشر: جامعه مدرسين، قم، ١٣٦٢هـ ش، چاپ اول، ج١، ص٨١، ح٤.
[٩] . پيام امام امير المومنين عليه السلام، آيت الله العظمی ناصر مكارم شيرازى، تهيه و تنظيم: جمعى از فضلاء، دار الكتب الاسلاميه، تهران، ١٣٨٦هـ ش، چاپ اول، ج١٤، ص٧٧٩-٧٨٢.
[١٠] . ميزان الحكمة، محمدى رى شهرى، محمد، مترجم: شيخى، حميد رضا، موسسه علمى فرهنگى دار الحديث، سازمان چاپ و نشر، قم، ١٣٨٩هـ ش، چاپ یازدهم، ج٨ ، ص٣٢٧، ح١٤٧٩٠.
[١١] . الکافی، كلينى، محمد بن يعقوب، دار الكتب الإسلامية، تهران، ١٤٠٧هـ ق، چاپ چهارم، ج٢، ص٢٠٧، ح٨.
[١٢] . ميزان الحكمة، همان، ج٢، ص٢٠٧، ح٢٥٠٢.
[١٣] . گفتار معصومين(ع)، همان، ص١٤٣-١٤٤.
[١٤] . نهج البلاغة، همان، ص١٩٧، خطبه١٤٠.
[١٥] . پيام امام امير المومنين عليه السلام، همان، ج٥، ص٥٤٩-٥٥٠.
احکام شرعی
احکام خیارات
مفهوم خيار تخلّف از شرط
منظور از خیار تخلّف از شرط چیست؟
درصورتیکه در معامله فروشنده يا خريدار شرط كند كارى را براى طرف مقابل انجام دهد، يا جنس طرز مخصوصى باشد، سپس به آن شرط عمل نكند، در اين صورت طرف مقابل مىتواند معامله را فسخ كند، به این خیار تخلّف از شرط گویند.
بطلان اسقاط خیارات در صورت عدم اطلاع از قیمت واقعی
اگر کسى بدون اطّلاع از نرخ روز، سهم الارث خود را به مبلغی به برادرانش بفروشد، درحالیکه سهم نامبرده چندین برابر آن مبلغ ارزش داشته است چنین معاملهای چه حکمی دارد؟ ضمناً خریدار در پای سند همه خیارات در آن معامله را ساقط کرده آیا این معامله صحیح است؟
اگر نمیدانسته اید و مغبون شده اید حق فسخ معامله را دارید؛ ولی با توجه به اینکه پای سند را امضا کردهاید، باید ثابت کنید که نمیدانستهاید و الا از شما پذیرفته نمیشود و هرگاه ثابت شود سهم او، در آن زمان چنین قیمتی داشته و او بیخبر بوده، اسقاط خیارات شامل آن نمیشده، و میتواند معامله را فسخ کند.
عدم تعلق ارش در صورت اسقاط همه خیارات
اگر در مبایعه نامه ای طرفین کافه خیارات را اسقاط نمایند، آیا خریدار میتواند به ادّعاى معیوب بودن مبیع، مطالبه ارش نماید؟ بهعبارتدیگر، آیا با اسقاط کافه خیارات، علاوه بر سقوط خیار عیب، مطالبه ارش نیز ساقط میشود؟
آرى مطالبه ارش نیز ساقط میشود.
عدم پرداخت به موقع ثمن توسط مشتری
چنانچه معامله ای انجام شود، و مشترى در موعد مقرّر ثمن معامله، یا قسمتى از آن را پرداخت نکند، و مثمن را نیز به دیگرى بفروشد، آیا بایع اوّل میتواند معامله را فسخ و مثمن را از دست مشترى دوّم، یا مشتری های بعد از او بگیرد؟ اگر مشترى در معامله اوّل به بایع چک داده باشد، و چک در موعد مقرّر پاس نشود، تفاوتى در حکم مسئله ایجاد میکند؟
درصورتیکه شرط کرده که در فلان موعد بپردازد، و مشترى تخلّف از شرط کرده، فروشنده خیار تخلّف از شرط دارد. و اگر عین مال به دیگرى منتقل شده، باید مشترىِ متخلّف مثل، یا قیمت آن را، به بایع بازگرداند.
اسقاط حق خیار
آیا حقّ خیار را میتوان ساقط کرد؟
جایز است.
شامل شدن اسقاط کافه خیارات بر عیب مخفی
چنانچه در معامله ای اسقاط کافه خیارات از مشتری به عمل آید آیا شامل عیب مخفی نیز می شود؟
آری، شامل می شود.
میزان غبن فاحش و افحش
در بيع نامه ها چنين آمده است كه «خيار غبن فاحش و افحش نيز ساقط باشد ميزان غبن فاحش و يا افحش تا كجاست و آیا هرگونه غبنى را شامل می شود؟
چنانچه این معامله در مزایده صورت گرفته، و مفهوم مزایده در عرف توجّه به غبن و اسقاط آن است، فروشنده حقّ ادّعاى خیار غبن ندارد; ولى اگر معامله خارج از مزایده صورت گرفته باشد، و فروشنده بتواند اثبات کند که در زمان معامله مغبون بوده، خیار غبن دارد. و اگر نتواند اثبات کند، ادّعاى او پذیرفته نیست.
مفهوم خيار مجلس
منظور از خیار مجلس چیست؟
خريدار و فروشنده تا زمانی از مجلس معامله متفرّق نشدهاند مىتوانند معامله را فسخ كنند، به این خیار مجلس گویند.
ضمان فروشنده حیوان در صورت تلف قبل از انقضای مدت خیار
در خيار حيوان اگر در روز دوم تلف شود يا عيبي پيدا كند، ضمان يا عدم ضمان بر عهدهی كيست؟
چنانچه به صورت طبیعی اتفاق بیافتد فروشنده ضامن است.
مفهوم خيار حيوان
منظور از خیار حيوان چیست؟
درصورتی که در معامله حيوانى را خريده باشد خريدار مى تواند تا سه روز معامله را به هم بزند، به این خیار حيوان گویند.
پی نوشت: